ما را ز سر کوی غمت راه به در نیست
مشکل که جز این کوی مرا روی دگر نیست
دل بردی و جان را به غم عشق سپردی
و امروز غذایم بجز از خون جگر نیست
این شب چه شب محنت ایام فراقست
فریاد که در وی اثر صبح مگر نیست
در ظلمت این شب که تواند قدمی رفت
کاین راه پر از خوف و امّید سحر نیست
از آتش هجران تو بگداخت جهانی
واندر دل خارای تو یک ذرّه اثر نیست
نگذشت چرا بر من خاکی ز سر لطف
آن سرو گل اندام که بر ماش گذر نیست
در مکتب عشاق بسی سعی نمودیم
ما را بجز از آیت عشق تو ز بر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از عشق و عذابی که به خاطر فراق محبوبش متحمل میشود، سخن میگوید. او میگوید که راهی به جز کوی معشوق ندارد و هیچ امیدی به تغییر وضعیتش نیست. دل و جانش در دست عشق گرفتار شده و تنها غذایی که میتواند بخورد، خون جگرش است. شبها را با درد و محنت سپری میکند و در دل تاریکی، هیچ راهی برای پیشرفت نمیبیند. عشق محبوبش جهانی را به آتش کشیده و اشتیاق او در دل محبوب وجود ندارد. شاعر گلهمند است که چرا مورد لطف محبوب قرار نگرفته و او را فراموش کرده است. در نهایت، او به تلاشهای خود در مکتب عشق اشاره میکند و میافزاید که جز محبت محبوبش، هیچ چیز دیگری برای او اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: ما از راهی که به سر کوی عشق و غم تو میرسد، نمیتوانیم خارج شویم. این مشکل است، زیرا به جز این کوی، هیچ مسیری برای ما وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عشقت را برای من بردی و باعث شدی که دلم همواره در غم باشد. حالا اینقدر رنج میکشم که تنها چیزی که دارم خون جگر است.
هوش مصنوعی: این شب، شب غم و اندوه فاصله و جدایی است. افسوس که در این شب هیچ نشانی از صبح و روشنی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در تاریکی این شب، چه کسی میتواند قدمی بردارد، چرا که این مسیر پر از ترس و امید، راه رسیدن به صبح نیست.
هوش مصنوعی: از سوختن جهانی در آتش جدایی تو میگوید، اما در دل تو حتی یک ذره از این درد و رنج وجود ندارد.
هوش مصنوعی: چرا توجهی به من نکرد آن سرو خوشاندام که حتی به زمین هم نمینگرد؟
هوش مصنوعی: در مدرسه عاشقان تلاش زیادی کردیم، اما هیچ چیز جز محبت و نشانههای عشق تو در خاطر ما باقی نمانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آوخ گلهٔ پیری پیش که کنم من
کین درد مرا دارو جز تو بدگر نیست
ای پیر بیا تا گله هم با تو کنم من
زیرا که جوانان را زین حال خبر نیست
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست
در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست
مستان میعشق درین بادیه رفتند
[...]
اندر دل هر کس که از این عشق اثر نیست
تو ابر در او کش که به جز خصم قمر نیست
ای خشک درختی که در آن باغ نرستست
وی خوار عزیزی که در این ظل شجر نیست
بسکل ز جز این عشق اگر در یتیمی
[...]
زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست
بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست
با این همه تنگی که نصیب دهن اوست
داغم که چرا روزی ارباب هنر نیست
چشمت غم آن زلف سیه روز ندارد
[...]
جز گوشه میخانه مرا جای دگر نیست
چون خم ز خرابات مرا پای سفر نیست
با تلخی هجران بسرآریم که نی را
جز بند گران حاصلی از قرب شکر نیست
چون آینه آب خضر زنگ نگیرد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.