تو را از حال مسکینان خبر نیست
بر آب چشم ما زانت گذر نیست
به زاری زارم از هجران رویت
چرا او را به سوی ما نظر نیست
شب تاریک هجرانم بفرسود
در آن شب گوییا هرگز قمر نیست
شب دیجور بی پایان چو زلفش
ز صبح روی جانانم اثر نیست
بتی سنگین دلی خوشی جفاجوست
بر این مسکین دلم رحمش مگر نیست
نه صبرم هست از رویش نه آرام
شب و روزم ز عشقش خواب و خور نیست
به تیغ هجرم از خود چند رانی
مکن جانا که ما را این سپر نیست
گرم صد ره برانی، این دل من
بجز بر بوی زلفت راهبر نیست
دلا گرد در او چند گردی
ز کوی عشق جانان ره به در نیست
به هجران رخت جانا جهان را
غذای دل بجز خون جگر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی گریم به درد و زین بتر نیست
که جز گریه مرا کار دگر نیست
اگر چه هیچ غم بیدردسر نیست
غمی از چشم بر راهی بتر نیست
ز کُنه ذات او کس را خبر نیست
بجز دیدار او چیزی دگر نیست
به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست
نکویی با وی از حکمت به در نیست
به بالین غریبانت گذر نیست
ز حال مستمندانت خبر نیست
ز تو پروای هستی نیست ما را
ترا پروای ما گر هست و گر نیست
تویی منظور من در هر دو عالم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.