گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا در عشقت از عالم خبر نیست

به جای تو مرا یاری دگر نیست

به درد عشق رویت سخت زارم

یقین کز حال ما او را خبر نیست

بسی نالیدم اندر صبحگاهی

همانا ناله ی ما را اثر نیست

بسی بودم به وصل یار امید

از این امید جز خون جگر نیست

درختی کاشتم در باغ وصلت

که امروزش بجز غم بار و بر نیست

دو دیده بس که بارید آب حسرت

ز درد هجر او بر ما گذر نیست

جهان مستغرق دریای حسرت

چنان شد کز غمش راهی به در نیست

 
 
 
سعدی

به عرف اندر جهان از سگ بتر نیست

نکویی با وی از حکمت به در نیست

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

به بالین غریبانت گذر نیست

ز حال مستمندانت خبر نیست

ز تو پروای هستی نیست ما را

ترا پروای ما گر هست و گر نیست

تویی منظور من در هر دو عالم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه