جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست
بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست
ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت
زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست
ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است
بازآ که بی جمال تو در دیده نور نیست
گویند در بهشت برین حور زا بسیست
دیدم بهشت را و یکی چون تو حور نیست
آن فرّ و زیب و حسن و ملاحت که در وی است
در حور عین نباشد و اندر قصور نیست
بازآ که نور دیده ی مایی و در غمت
در دیده ای و در دل تنگم سرور نیست
صبرم ز روی خویش مفرما که بیش از این
جانا دلم به درد فراقت صبور نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در ابیات خود از عواطف شدید و اشتیاق بیپایان خود نسبت به معشوق سخن میگوید. او بیان میکند که بدون روی او، زندگی برایش معنایی ندارد و حضورش را ضروری میداند. شاعر به زیبایی و نورانیت معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی در بهشت هم مانند او وجود ندارد. او از درد و رنج فراق مینالد و از معشوق میخواهد که برگردد، زیرا تحمل جدایی برایش دشوار است. شاعر به شدت دلتنگی و نیاز خود به معشوق را ابراز میکند و میگوید دیگر نمیتواند صبر کند.
هوش مصنوعی: عزیزم، قلبم برای تو لحظهای آرامش ندارد. بدون حضور تو که باعث زنده شدن جانم میشوی، احساس وجودی نداریم.
هوش مصنوعی: ای سرو، لطفاً سایه قدت را از ما برمدار، چون آفتاب تو از سایهات فاصلهای ندارد.
هوش مصنوعی: ای شمع محفل ما که روشنی جهان از توست، برگرد که در غیبت زیبایی تو، هیچ نوری در چشمان نیست.
هوش مصنوعی: میگویند که در بهشت حورهایی فراوان وجود دارد، اما وقتی به بهشت نگاه کردم، هیچ کس را مانند تو نیافتم.
هوش مصنوعی: جمال و لطافت و زیبایی که در او وجود دارد، در حورهای بهشتی و در کاخها نیز دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: به من برگرد که تو روشنایی چشمان منی و در غم تو، هم در چشمم اشکی وجود دارد و هم در دلم دیگر شادی نیست.
هوش مصنوعی: لطفاً از من نخواه که برای تحمل دوریات بیشتر صبر کنم، زیرا دل من دیگر قدرت تحمل این درد را ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست
بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست
چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت
پر شد چنان ز خون که در او جای نور نیست
بیمار درد عشق تو نزدیک حالتی ست
[...]
بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست
بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست
هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست
در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست
واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری
[...]
تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست
دور از تو بی حضوری عشاق دور نیست
رفتی و رفت تاب و توان از تن ضعیف
ما طاقت فراق نداریم زور نیست
شبهای غم چو شمع دم صبح بی رخت
[...]
بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست
در جبهه صراحی و پیمانه نور نیست
از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم
در موج خیز غم دل ما بی سرور نیست
گرگان روزگار ز یکدیگرش درند
[...]
هر کس از خیال نگاه تو دور نیست
گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست
داد دل از نهفتن رازی توان گرفت
در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.