سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
نه همین طوق گلو حلقهٔ جام است اینجا
گر همه موج شراب است که دام است اینجا
زله از خوان لئیمان چه بری بهر عیال
جز ندامت که کشی بر تو حرام است اینجا
بندهٔ پیر خرابات شوم کز ره لطف
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
حکم سخن ندادم هر دم زبان خود را
بیهوده وانکردم قفل دهان خود را
در این چمن چو بلبل صد نیش خار خوردم
چون غنچه وانکردم راز نهان خود را
هر کس قدم بیارد این خانه خانهٔ اوست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
زمین شوره، ای جان، کی شناسد قدر باران را؟
دلی اندوهگین داند صفای چشم گریان را
نزاعی نیست با شیطان فقیری را که قلاش است
ز عیاران ره خوفی نباشد مرد عریان را
چه خرمن ها که خاکستر نشد از تابش برقی
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
تا کمند وحدت دل کرده ام موی تو را
تکیه گاه خویش کردم طاق ابروی تو را
گر به صد پیراهن یوسف بپیچی باز هم
با دماغ آشفتگی ها می برم بوی تو را
بی نیازی ها تو را از ناز هم بیگانه کرد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
نمی دانم چرا کج بسته اند آیین ابرو را
که می دارند با شمشیر، قایم دین ابرو را
ز صد ملک سکندر می گریزم همچو افلاطون
اگر بر چهرهٔ آیینه بینم چین ابرو را
ز دیوان خط و خالش نظر برداشتم یکسر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
جز لاله نیست چشم سیاهی به راه ما
غیر از دلی شکسته نباشد پناه ما
در انتظار پنبهٔ راحت سفید شد
چشم کشیده سرمهٔ داغ سیاه ما
از موج خیز جوهر شمشیر آبدار
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
بیجا نمی خلد به دلی تیر آه ما
مژگان چشم آبله شد خار راه ما
از عجز ما همیشه قوی رشک می برد
با برق می زند دو برابر گیاه ما
یک نکته ای است در نظر اهل معرفت
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
ساقی مکن دریغ ز پیر و جوان شراب
فرصت غنیمت است بده رایگان شراب
ای خضر تن پرست چه تن می زنی بس است
آب حیات مجلس روحانیان شراب
در پای گل پیاله کشان بس گریستند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
شبی که مست بیاید به خواب من مطلوب
دهد به غمزه شراب و کباب من مطلوب
از آن دو لعل شکرخا چو مدعا پرسم
به غیر بوسه چه گوید جواب من مطلوب؟
حواله ام به دو زلف سیاه خواهد کرد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت
خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت
سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور
حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت
ساقی بزم طرب تا عقل دوراندیش شد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
آه گرمی که به یاد تو ز دل ها برخاست
مرده ای بود ز اعجاز مسیحا برخاست
نرگس از مستی چشم تو چنین شد بیمار
سرو آزاد به تعظیم تو از جا برخاست
هر کجا بزم طرب ساز تو شد از راه ادب
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
هر آن دلی که به زلف بتی گرفتار است
ز دام جستهٔ تسبیح و قید زنار است
چرا به سر نزند لاله را که آن داغی
میان سوختگان عاشق وفادار است
جهان به خانهٔ تاریک و تنگ می ماند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
چون دل دلیل نیست تن و [دل] برابر است
آبی که [تشنگی] نبرد گل برابر است
[جایی] که بحر وصل به گرداب [بیخودی] است
جام شراب و مرشد و کامل برابر است
مردی که [خو] به وادی حیرت گرفته است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
هر زمان بر سر پرشور هوای دگر است
هر نفس از دل غمدیده نوای دگر است
گاه پیچد به خم زلف و گهی بر کاکل
آه دلسوز مرا مد رسای دگر است
بیشه ای را که منم شیر نیستانش را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
دل ناخدای بحر تماشای دیگر است
این گوهر یگانه ز دریای دیگر است
داغ تو کی به هر دل و هر سینه جا کند
این لاله زیب و زینت صحرای دیگر است
ز آب عنب کس این همه مستی نمی کند
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
به پیش چشم من دریا چه چیز است
به ذوق خاطرم صحرا چه چیز است
اگر امروز چیزی نیست حاصل
بگو ای زاهدا فردا چه چیز است
صفات آن لب شیرین ز من پرس
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
حرف آن لب شنفتنم هوس است
سخن از باده گفتنم هوس است
سر او را که اظهر است از شمس
باز در دل نهفتنم هوس است
چون صبا خاک راه جانان را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
از خس و خار حوادث قلب ما را کی صفاست
عقل تا در خانهٔ ما پیشوا و کدخداست
بی فنا کی دیدهٔ باطن شود بینا به حق
نیستی گردی است کان در چشم هستی توتیاست
هر که در چشم خلایق شد سبک در راه عشق
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
آنچه می دانی تو در باطن نهان اظهار ماست
هر که می خواهد ببیند روی حق، دیدار ماست
پیش رندان باده چون از جوش افتد کامل است
با ادافهمان عالم، خامشی گفتار ماست
چشم ما هرگز نشد سیر از تماشای رخش
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
هر چیز که رو می دهد از ماست که بر ماست
هر چند که او می دهد از ماست که بر ماست
سرچشمه بود قسمت ما آب روان را
این آب که جو می دهد از ماست که بر ماست
گر غیر از آن کوی شود [رد] چه عجایب؟
[...]