گنجور

 
سعیدا

هر زمان بر سر پرشور هوای دگر است

هر نفس از دل غمدیده نوای دگر است

گاه پیچد به خم زلف و گهی بر کاکل

آه دلسوز مرا مد رسای دگر است

بیشه ای را که منم شیر نیستانش را

هر دم از نالهٔ من برگ و نوای دگر است

ای خوشا عالم معنی که به هر چشم زدن

بهر دل بردن ما ماه لقای دگر است

درد در سینه ام از نعمت او می بالد

سینه را ازغم او باز صفای دگر است

هر که راه عشق ره و رسم ملامت آموخت

دل به جای دگر و چشم به جای دگر است

از دعای شب و آه سحر و گریهٔ صبح

شکر لله سعیدا که صفای دگر است