گنجور

 
سعیدا

تا کمند وحدت دل کرده ام موی تو را

تکیه گاه خویش کردم طاق ابروی تو را

گر به صد پیراهن یوسف بپیچی باز هم

با دماغ آشفتگی ها می برم بوی تو را

بی نیازی ها تو را از ناز هم بیگانه کرد

خوب می دانم تو را طبع تو را خوی تو را

وحشی چشم تو الفت با کسی نگرفته است

رام کی کس می تواند کرد آهوی تو را؟

راستی بالذات یک مو نیست در زلف کجت

کس مسلمان کی تواند کرد هندوی تو را؟

جویبار دیدهٔ خود را اگر دریا کنم

کی توان در بر کشیدن سرو دلجوی تو را؟

از ازل با غم سعیدا استخوان پرورده است

کی شود خون شیر مادر طفل بدخوی تو را؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode