گنجور

 
سعیدا

آه گرمی که به یاد تو ز دل ها برخاست

مرده ای بود ز اعجاز مسیحا برخاست

نرگس از مستی چشم تو چنین شد بیمار

سرو آزاد به تعظیم تو از جا برخاست

هر کجا بزم طرب ساز تو شد از راه ادب

زود بنشست ز پا ساغر و مینا برخاست

به هوای گل رخسار تو از پردهٔ غیب

غنچه بیرون شد و نرگس به تماشا برخاست

هر دو جا رفتم و دیدم که ز بدنامی من

مؤمن از کعبه و کافر ز کلیسا برخاست

وای بر حال کسی کاو به جهان دل بربست

ای خوشا آن که به دل از سر دنیا برخاست

از سر کون و مکان از ته دل بر سر دل

به امیدی که نشینی تو سعیدا برخاست