گنجور

 
سعیدا

نمی دانم چرا کج بسته اند آیین ابرو را

که می دارند با شمشیر، قایم دین ابرو را

ز صد ملک سکندر می گریزم همچو افلاطون

اگر بر چهرهٔ آیینه بینم چین ابرو را

ز دیوان خط و خالش نظر برداشتم یکسر

ز چشمش تا شنیدم مصرع رنگین ابرو را

خدنگ تیر مژگانش جزاها می دهد آخر

اگر یک موی در دل هر که دارد کین ابرو را

ندارد گرچه مانندی صف مژگان به خونریزی

ولیکن از کجا آرد به کف تمکین ابرو را

نگفته هیچ کس بر وزن ابروی تو مصراعی

مگر خطت کند بر پشت لب تضمین ابرو را

سعیدا مه به زلف او برابر کی تواند زد

که او پیوسته با خورشید دارد چین ابرو را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode