سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
سودم به خاک پایش روی نیاز خود را
فارغ شدم ز دنیا کردم نماز خود را
هرگز نمی کند شمع دیگر چراغ روشن
پروانه گر نماید سوز و گداز خود را
سرچشمهٔ بقا را با زلف او چه نسبت
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
تا شانه شد مشاطه گر آن زلف عنبربیز را
پامال شد مشک خطا در زیر پا شبدیز را
با زاهد بیمار دل برگوی ز افلاطون خم
صحت شود گر بشکند با جام می پرهیز را
گردون اگر بر هم خورد خورشید دیگرگون شود
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
بیرون ز سینه طرح مینداز داغ را
چشمی بد است رخنهٔ دیوار باغ را
در موسمی که لاله قدح پر ز خون کند
حیف است بی شراب گذاری ایاغ را
بس جستجوی یار که کردم ز هر دیار
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا
تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا
عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است
نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا
از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا
بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا
تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب
در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا
عشق تو روشناس نعیم و جحیم کرد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
خط یاقوت لعلش تا نمود آن مصحف رو را
نگاهش می کند تفسیر، بسم الله ابرو را
به پا می پیچدش سنبل پی بوسیدن پایش
به هر وادی که آن بدخو پریشان می کند مو را
زبان تیغ می بندد نگاه تیز جادویش
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
راه رفتن کس نفرماید ز پا افتاده را
نیست تکلیفی ز عالم مردم آزاده را
گر ز ملک بیخودی زاهد خبر یابد شبی
صبح ناگردیده با می می دهد سجاده را
چشم پوشیدن ز عالم، عالم امن است و بس
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
بشکند آن تندخو چون آستین جامه را
می کند خون شهیدان زینت هنگامه را
در بیان آن کمر از مو قلم کردم نشد
از خیال خود تراشیدم بنان خامه را
می تواند زاهد بیچاره از سر بگذرد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
رفتار محال است ز کوی تو کسی را
نبود گذر از یک سر موی تو کسی را
از عکس تو عکسی است در آیینهٔ اوهام
ور نه خبری نیست ز روی تو کسی را
مشکل که تو را بیند و از جا نرود کس
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
بی غم نفسی نیست دل باخبر ما
زخمی است که سوزد به دل ما جگر ما
دیدیم که این چشم به آن روی سزا نیست
برخاسته منظور ز پیش نظر ما
ما شعله نماییم ولی تشنه نوازیم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
شور عشق است و جنون حاصل و سرمایهٔ ما
سنگ طفلان بود از خان غمش دایهٔ ما
منزل ما و فنا در ته یک دیوارند
سایهٔ ماست در این بادیه همسایهٔ ما
ما در این مهد چه خواهیم به خود بالیدن
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
تا کجا رفتار دلجوی تو را دیده است آب
کز هوای جلوه ات بر خویش گردیده است آب
می کند هر لحظه پیراهن قبا چرخ کبود
این قدر بیهوده بر گرداب پیچیده است آب
ز دو جانب بسته دامن را به زنجیر کمر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
غنچه کی وامی کند چشم دل خود را ز خواب
تا نیفشاند سحر بر روی گل شبنم گلاب؟
شورش دیوانه از زنجیر کی کم شود
می تواند منع جوش بحر سازد موج آب؟
در ترقی می شود حرص از هجوم مال و جاه
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
دیوانه شدم باز جنون می کنم امشب
ای عشق مدد ساز که خون می کنم امشب
تا عشق بنا گشته جهان یاد ندارد
عیشی که به این بخت زبون می کنم امشب
غم نخل و ثمر آه و نفس سوخته آخر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
تو جان و من به جانت گشته طالب
تو نور دیده و از دیده غایب
چنان قانون شرعت زد بر آهنگ
که از می شد لب پیمانه تایب
جهان بس خورده با هم فرق نتوان
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
از پیر همت و کرمی ای جوان طلب
چون تیر قوت و مددی از کمان طلب
ای دادخواه دست به دامان عشق زن
هر حاجتی که هست از این خاندان طلب
کس بی نصیب روزی خود را نمی خورد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
نازک دلی که آینه دار نزاکت است
دایم به فکر نقش و نگار نزاکت است
آرامگاه آن قد و بالین ناز او
دوش نزاکت است و کنار نزاکت است
آن حسن نازپرور و خط بنفشه فام
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
صورت اندیش کی از معنی ما باخبر است؟
پای خوابیده چه داند که چه در زیر سر است؟
باخبر بودن از آیین جهان نیست کمال
کامل آن است که از غیر خدا بی خبر است
به قدم سیر جهان کار هوسناکان است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
هر کجا مینا و جامی از می گلگون پر است
وای بر پیمانه و مینای ما کز خون پر است
شیشهٔ ما را شکستی خوب کردی پر نبود
خاطر ما را نگه داری ستمگر، چون پر است
الفتی دارد به ما اندوه از روز الست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
آن خانه برانداز که خود راهبر ماست
همخانهٔ ما همره ما همسفر ماست
آن یار مبرا ز خیالات عیان است
سری که نهان است ز دل در نظر ماست
دارد سر منصور در این باغ، مکافات
[...]