گنجور

 
سعیدا

تو جان و من به جانت گشته طالب

تو نور دیده و از دیده غایب

چنان قانون شرعت زد بر آهنگ

که از می شد لب پیمانه تایب

جهان بس خورده با هم فرق نتوان

که در این دوران غرایب از عجایب

ز دست خویش در آتش فتادی

که در معنی اقارب شد عقارب

مکن در کار او عیبی که پیداست

سعیدا چون قلم در دست کاتب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

در آن مدت، که بود از محنت تب

جهان بر چشم من تاریک چون شب

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه