گنجور

 
سعیدا

غنچه کی وامی کند چشم دل خود را ز خواب

تا نیفشاند سحر بر روی گل شبنم گلاب؟

شورش دیوانه از زنجیر کی کم شود

می تواند منع جوش بحر سازد موج آب؟

در ترقی می شود حرص از هجوم مال و جاه

تشنگی افزون شود نزدیک چون گردد سراب

دعوی میخانه در میخانه گردد باز صاف

کی نشنید بر زمین موجی که برخیزد ز آب؟

رفته از خود خویش را بیند سعیدا بر درت

کی بود یارب که گردد این دعایش مستجاب؟