گنجور

 
سعیدا

راه رفتن کس نفرماید ز پا افتاده را

نیست تکلیفی ز عالم مردم آزاده را

گر ز ملک بیخودی زاهد خبر یابد شبی

صبح ناگردیده با می می دهد سجاده را

چشم پوشیدن ز عالم، عالم امن است و بس

کس برون از تن نمی آرد لباس مرده را

در لباس شعر، معنی لطف دیگر می دهد

جلوه رنگین تر بود حسن درون پرده را

سینه صافان را سعیدا جای در دل می دهد

دوست دارد بیشتر استاد، لوح ساده را