گنجور

 
سعیدا

صورت اندیش کی از معنی ما باخبر است؟

پای خوابیده چه داند که چه در زیر سر است؟

باخبر بودن از آیین جهان نیست کمال

کامل آن است که از غیر خدا بی خبر است

به قدم سیر جهان کار هوسناکان است

سالک آن است که بی منت پا در سفر است

غم مخور ای دل اگر بی هنرت می خوانند

هست [جایی] که همه عیب تو آنجا هنر است

لب خاموش سعیدا سخنی بی عیب است

گوشهٔ امن در این دور زمان، گوش کر است