گنجور

 
سعیدا

از پیر همت و کرمی ای جوان طلب

چون تیر قوت و مددی از کمان طلب

ای دادخواه دست به دامان عشق زن

هر حاجتی که هست از این خاندان طلب

کس بی نصیب روزی خود را نمی خورد

اول بیار قسمت و آن گاه نان طلب

موقوف امر توست دل و جان و هر چه هست

بیرون شو از نقاب و حجاب و روان طلب

دیگر نماند تاب نگاه پریوشان

ز این مردمان بیا و سعیدا امان طلب