سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
چو بو دهد صبحم به دست باد صبا
به گردن نفس افتاده می روم از جا
قسم به قبضهٔ قدرت که بر سر مردان
شکوه سایهٔ شمشیر به ز بال هما
ز خاک تربت من بوی عشق می آید
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
پاس گر می داشتم شب های تار خویش را
صید می کردم دل معنی شکار خویش را
از خیال موی او کردم قلم و آنگه [به چشم]
نقش بربستم به خون دل نگار خویش را
مشرق خورشید می، شد چون دهان شیشه ام
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
ز مجنون پرس اگر خواهی سراغ چشم آهو را
دل دیوانه می داند نگاه طفل بدخو را
ز فکر روز محشر صبحدم آسوده برخیزد
اگر بیند کسی در خواب آن چشم سخنگو را
سری در پیش افکن یک نفس پاس دم خود دار
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
برتر از عرش است ای عشاق، سیران شما
دور گردون هست تقلیدی ز دوران شما
تا قیامت باد با هم روبهرو ای مهوشان
سینهٔ صافیدلان و تیغ عریان شما
گر نهاید ای دوستان از اهل عزت خود چراست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
چون تیر پیچ و تاب ندارد کمان ما
پاک است از ریا و حسد خاندان ما
غیر از هدف شدن نزند فال دیگری
گر مهره های قرعه شود استخوان ما
در خاطرش سخن سر مویی اثر نکرد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
بی رمز درد، کس نشود آشنای ما
خالی ز ناله نیست نی بوریای ما
ماییم هر چه هست نماییم هر چه هست
از ما پر است عالم و خالی است جای ما
با سنگ طینتان چه کند نرمی زبان
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
ای خیره چو نرگس ز جمال تو نظرها
چون غنچه پر از خون ز خیال تو جگرها
بس سنگدلانی که در این راه ز دوری
چون کوه گرفتند به هر گوشه کمرها
ایام جوانی است مرادی طلب از حق
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
عشق پرشور است و ما پراضطراب
یار بی رحم است و ما بی آب و تاب
دوش زلفش در خیال من گذشت
تا سحر شب مار می دیدم به خواب
چشم او را در نظر آورده ام
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
از ره عیش و نشاط، ای چرخ گردیدن نداشت
در زمان ما بساط خویش برچیدن نداشت
دوش بر شوخی نگاه حیرتم افتاده است
کز نزاکت جسم او را همچو جان دیدن نداشت
در چمن جز ریختن خون صراحی را به جام
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
دور است و همین باغ و بهاری و دگر هیچ
ماییم و کف دست نگاری و دگر هیچ
زهاد ندارند جز این نقد و قماشی
صد دانهٔ تسبیح شماری و دگر هیچ
ز اسباب جهان دوست نداریم جز این سه
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
هرگز ندیده ام گرهی بر جبین صبح
دارم نیازها به رخ نازنین صبح
شد آفتاب داغ نمایان به هر دو کون
دست نسیم شب چو شکست آستین صبح
نبود عجب چو غنچه اگر پاشم از نسیم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد
خواب در راه کاروان نتوان کرد
چه بنا مانده ای به جد و به اب
تکیه بر تل استخوان نتوان کرد
بسکه نازک فتاده طبع لطیفش
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
چون شود آشفته زلفش از نسیم بی خبر
جنبش زلفش کند رخسارهاش را [نیلفر]
طوطی ما نطق خود را می تواند سبز کرد
حرف شیرینش کند چوب قفس را نیشکر
بوی گل از پا نیفتد گر فتد گل پیش پا
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
در جهانی کاو متاع فخر او باشد غرور
اهل او ناچار گردد طالب فسق و فجور
در حقیقت آدمی انسان عین واجب است
این دو عالم را دو چشمی دان تو بر وجه ظهور
رسم و عادت از فقیران خواستن محض خطاست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶
رسید نامهٔ عنبرفشان مشک آمیز
به این فقیر دعاگوی بی کس و بی چیز
چو گل گشودم و همچون صبا ز خود رفتم
به آن امید که بینم مگر جمال تو نیز
رسید دام خط و دانه های نقطه در او
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
برداشتیم چو نظر از اعتبار خویش
دیدیم بی مضایقه دیدار یار خویش
تا دیده ایم جوهر شمشیر موج آب
داریم ذوق غوطه زدن در کنار خویش
در قید تار ساختهٔ رشتهٔ سلوک
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲
بیرون ز عقل هاست در این جا شمار عشق
پیداست کار عقل و هویداست کار عشق
صد جا شکسته ام سر خم گردن سبو
نشکست یک نفس ز سر من خمار عشق
رد می کند نخست و دگر می کند قبول
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶
گذشتم از می و از صاف و درد و شیشه و جام
که هر سه بی ته و بی حاصلند و بی انجام
به شر مبایعه کردن به آب دادن خویش
نه کار اهل حضور است مرد خیر انجام
تو را چو دیگ ز خامی به جوش می آرد
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶
اگرچه در نظر خلق اعتبار ندارم
ولی چو آینه در دل ز کس غبار ندارم
مرا که شهره به سرگشتگی شدم چه کنم
چو جام باده به گردیدن اختیار ندارم
اگرچه یک گل از این بوستان نچید دلم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷
گاه چون ظاهرپرستانش عبادت میکنم
لیک از آن بسیار میترسم که عادت میکنم
من ز موجودات تحقیق وجودش کردهام
سیر وحدت را نهان در عین کثرت میکنم
میکنم دل را به مژگان سیاهی روبهرو
[...]