خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد
خواب در راه کاروان نتوان کرد
چه بنا مانده ای به جد و به اب
تکیه بر تل استخوان نتوان کرد
بسکه نازک فتاده طبع لطیفش
بوسه ای ز آن دهان گمان نتوان کرد
نیست جز او کسی و دادم از اوست
ستم از او به او بیان نتوان کرد
سخن خلق بر زبان نتوان راند
آتشین لقمه در دهان نتوان کرد
خود چو کوهی و حیرتی دارم
کمر از مو ز مو میان نتوان کرد
قشر بی مغز کس ندیده به عالم
هیچ کس را به [به بد گمان] نتوان کرد
نفی خود کن گرت هوای وجود است
که ثبوتش بغیر آن نتوان کرد
زاهدا رخت خویش بند ز مسجد
هیچ سودی در این دکان نتوان کرد
دلبری دارم و چه چاره کنم
که به تدبیر، مهربان نتوان کرد
در جهان طرح عیش نیست سعیدا
بر هوا رسم خانمان نتوان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.