گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

با کسی کی می‌کنم در عشقبازی همرهی

من که دایم از دل خود می‌کنم پهلو تهی

از ضعیفی برنمی‌آید ز لب فریاد من

ناله هم آخر به عشقت کرد با من کوتهی

شغل عشقم کرد از سامان عالم بی‌نیاز

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲

 

دارم عیشی به وصل ماهی

پیچیده به شاخ گل، گیاهی

هنگامه ی حسن و عشق گرم است

از ما آهی، ازو نگاهی

از دست غم جهان نداریم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

به بزم می کشان لاابالی

تهی شد شیشه، جای باده خالی!

ترم از ابرهای خشک ایران

خوشا هند و هوای برشکالی

گل امید من تا کی به بزمش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۴

 

ز روی دل چه بر اهل هوس آیینه می‌داری

چو گل تا چند پیش خار و خس آیینه می‌داری

در آن دل، ما و دشمن همنشین یکدگر گشتیم

چنین باشد چو بر روی دو کس آیینه می‌داری

ز ذوق حسن خود چون در مقام جلوه می‌آیی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۵

 

به ناله فاش مکن راز دل ز غمازی

چو عندلیب نه ای، بگذر از نواسازی

بگو چو آینه در روی، هرچه می بینی

چو بوی مشک مکن در لباس غمازی

فریب حسن بتی را مخور که خوبی او

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶

 

در دعوی عشق تو نه آهی، نه فغانی

چون تیغ درین معرکه ماییم و زبانی

می آید و دارد ز پی جان اسیران

چین در خم ابرو، چو خدنگی به کمانی

خاموش ازان گشته ام از شکوه که دارم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

 

در کوی می‌فروشان، گردم ز بی‌نوایی

در دست جام خالی، چون کاسهٔ گدایی

در صبح از سفیدی چون شیر می نماید

مستان ز دختر رز، سازند مومیایی

در کوی بی وفایان دانی سرشک من چیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۸

 

بود در گشت باغ آشنایی

گل دست من آن دست حنایی

به هم چسبند مژگان چون پر تیر

در آن چشمی که ترسید از جدایی

پر پروانه چون بیند شکستی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹

 

هر انگشت من از داغ جدایی

همی نالد چو نی در دست نایی

هر آهی کز دلم سوی فلک رفت

ز ره برگشت چون تیر هوایی

دلم را سوی تیغش می کند عشق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۰

 

نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی

قفس کجاست که دارم به خاطر، اندازی

به باغ می شنوم از درای غنچه صدا

ز بس که گوش به زنگم به راه شهبازی

سفال، دم ز نوا چون زند در آن مجلس؟

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

 

در ره آوارگی بختم فکند از دشمنی

در بیابانی که کار خضر باشد رهزنی

از لباس مطربی کز بزم ما بیرون رود

سرمه می ریزد چو خاکستر ز رخت گلخنی

عافیت خواهی، مشو آلوده ی مال جهان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۲

 

من کیستم درین دشت، آوارهٔ حزینی

صدخار رفته در پا، از هر گل زمینی

از شوق سجده کردن بر آستانهٔ دوست

هر عضو از تن من، چون گل شود جبینی

غافل نیم ز یادت، خاموش اگر نشینم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

برنمی خیزد نوای بلبلی از گلشنی

دود آهی نیست از دیوانه ای در گلخنی

دیگران را من چرا باید کنم تحریک عشق؟

همچو گل دارم برای آتش خود دامنی

این چنین کان بی وفا قصد دل من می کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴

 

ای کاش زخم سینه ی ما واکند کسی

شاید ترحمی به دل ما کند کسی

از ما چو برق می گذرد آفتاب ما

کو فرصتی که عرض تمنا کند کسی

تکلیف جلوه قامت او را ز عقل نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

خوش بود گر ز سر هر هوسی برخیزی

زین گلستان به سراغ قفسی برخیزی

کعبه در بادیه هرگاه به خوابت آید

حیف باشد که به بانگ جرسی برخیزی

از خدا باک نداری، ولی از مجلس می

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۶

 

دلم را این چمن زندان دلگیر است پنداری

صدای بلبلان، آواز زنجیر است پنداری

ز بس هرسو عمارت های چوبین قفس دارد

فضای این گلستان شهر کشمیر است پنداری

به خونریزی دل او آشنایی آنچنان دارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۷

 

به روی جوهر ذاتی چه پرده می پوشی

چو هست حرف بلندت، مگو به سر گوشی

زبان خویش نگه دار و پادشاهی کن

که نیست خاتم جم، غیر مهر خاموشی

به این لباس کسی کآشناست می داند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۸

 

دلم چون لاله افروزد ز داغی

شود روشن، چراغی از چراغی

به بزم آرایی این تیره طبعان

عبث چون شمع می سوزم دماغی

گل از نظاره منع او نمی کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۹

 

در کوی عشق نیست ز اهل وفا کسی

هرگز نمی شود به کسی آشنا کسی

دنبال آن که دست به وصلش نمی رسد

تا کی رود چو سایه ی مرغ هوا کسی

ما را چه چاره غیر مدارا به روزگار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۰

 

آهم به درون دل ز تنگی

پیچیده به هم، چو موی زنگی

ایمن نشوی، که اندرین بحر

هر موج زند دم از نهنگی

صد حربه در آستین عشق است

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
sunny dark_mode