گنجور

 
سلیم تهرانی

ای کاش زخم سینه ی ما واکند کسی

شاید ترحمی به دل ما کند کسی

از ما چو برق می گذرد آفتاب ما

کو فرصتی که عرض تمنا کند کسی

تکلیف جلوه قامت او را ز عقل نیست

آن فتنه را برای چه برپا کند کسی

کس را چو تاب دیدن او نیست در جهان

گردد چه آفتاب که پیدا کنی کسی؟

خسرو به طعنه گفت که پنداشت کوهکن

کاری ست کار عشق که تنها کند کسی

خورشید هرکجا که حدیث تو بشنود

باید که اضطراب تماشا کند کسی!

نام وطن، ملال غریبی فزون کند

باید سفر به شیوه ی عنقا کند کسی

سهل است زر به خاک چو خورشید ریختن

از خاک، زر خوش است که پیدا کند کسی

ای دل چه پیش می روی، آن به که در جهان

از دور چون ستاره تماشا کند کسی

دیوانگی سلیم به جایی نمی رسد

خود را به کوی عشق چه رسوا کند کسی