گنجور

 
سلیم تهرانی

به روی جوهر ذاتی چه پرده می پوشی

چو هست حرف بلندت، مگو به سر گوشی

زبان خویش نگه دار و پادشاهی کن

که نیست خاتم جم، غیر مهر خاموشی

به این لباس کسی کآشناست می داند

که پوششی نبود بهتر از خطاپوشی

صبا به سوی چمن رو، دعای ما برسان

بگو، ز مرغ چمن چیست این فراموشی

درین چمن که گلی در بغل بود همه را

چو غنچه چند کنم من به خود هم آغوشی

خوش آن حریف که در کوی می فروش سلیم

نهد ز خشت سر خم، بنای بیهوشی