گنجور

 
سلیم تهرانی

با کسی کی می‌کنم در عشقبازی همرهی

من که دایم از دل خود می‌کنم پهلو تهی

از ضعیفی برنمی‌آید ز لب فریاد من

ناله هم آخر به عشقت کرد با من کوتهی

شغل عشقم کرد از سامان عالم بی‌نیاز

بیستون فرهاد را بس مسند شاهنشهی

پا به دامن کش چو کوه و رسم تمکین پیشه کن

همچو دریا چند بتوان جوش زد از بی‌تَهی

می‌گریزم، رهبری هرجا که می‌بینم سلیم

خضر این وادی ز بس کرده‌ست با من بی‌رهی