گنجور

 
۲۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴

 

... به بیشه درون برگ گلنار زرد

گرفتند شیون به هر کوهسار

نه فریادرس بود و نه خواستار ...

... در گنج گوپال و برگستوان

همان نیزه و خنجر هندوان

همان گنج دینار و در و گهر ...

... بریشان پراگنده شد خواسته

بزد کوس رویین و هندی درای

سواران سوی رزم کردند رای ...

... ز کشته فگنده به هر سو سران

زمین کوه گشت از کران تا کران

چو سرخه بران گونه پیگار دید ...

... یکی نیزه زد همچو آذرگشسپ

ز کوهه ببردش سوی یال اسپ

ز ترکان به یاری او آمدند ...

فردوسی
 
۲۲

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵

 

... خروش آمد و ناله کرنای

دم نای رویین و هندی درای

زمین آمد از سم اسپان به جوش ...

... کس آمد بر رستم از دیده گاه

که آمد سپاهی چو کوه گران

همه رزم جویان کندآوران ...

... ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ

تو گفتی هوا کوه آهن شدست

سر کوه پر ترگ و جوشن شدست

به ابر اندر آمد سنان و درفش ...

... زمین شد ز نعل ستوران ستوه

همه کوه دریا شد و دشت کوه

ز بس نعره و ناله کره نای ...

... بکشتند چندان ز هردو گروه

که شد خاک دریا و هامون چو کوه

یکی باد برخاست از رزمگاه ...

فردوسی
 
۲۳

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸

 

... گیا خوردن باره و آب شور

همی گشت گرد بیابان و کوه

به رنج و به سختی و دور از گروه ...

... پیاده همی رفت بر پیش نیو

یکی تیغ هندی گرفته به چنگ

هر آن کس که پیش آمدی بی درنگ ...

... که فرمان مبر ز این سپس باد را

همی باش بر کوه و در مرغزار

چو کیخسرو آید ترا خواستار ...

... همین رنج بد در جهان گنج من

چو یک نیمه ببرید زآن کوه شاه

گران کرد باز آن عنان سیاه ...

... به نستیهن گرد کلباد گفت

که این کوه خاراست نه یال و سفت

همه خسته و بسته گشتند باز ...

فردوسی
 
۲۴

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۹

 

... برت را کفن چنگ شاهین بود

اگر کوه آهن بود یک سوار

چو مور اندر آید به گردش هزار ...

... خروش آمد و ناله کرنای

دم نای رویین و هندی درای

جهاندیده گیو اندر آمد به آب ...

... همی کشت ازیشان یل رهنمای

از افگنده شد روی هامون چون کوه

ز یک تن شدند آن دلیران ستوه ...

فردوسی
 
۲۵

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۰

 

... چو اندر گلستان به زین بر بخفت

تو گفتی که گشتست با کوه جفت

سرانجام برگشت یکسر سپاه ...

... نه آتش برو بر بود کارگر

نه نیزه نه شمشیر هندی نه تیر

چنین باژ خواهی بدین آب گیر ...

فردوسی
 
۲۶

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

... من آن دیدم از گیو کز پیل مست

نبیند به هندوستان بت پرست

گمانی نبردم که هرگز نهنگ ...

... وزان رو بیامد سپهدار طوس

ببستند بر کوهه پیل کوس

ببستند گردان ایران میان ...

... کزو تیره شد روی خورشید و ماه

یکی تخت بر کوهه ژنده پیل

ز پیروزه تابان به کردار نیل ...

... اگر تیغ تو هست سندان شکاف

سنانم بدرد دل کوه قاف

وگر گرز تو هست با سنگ و تاب ...

... دو فرزند پرمایه را پیش خوان

سزاوار گاهند و هر دو جوان

ببین تا ز هر دو سزاوار کیست ...

فردوسی
 
۲۷

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود

 

... ز هر نامداری و هر کشوری

اگر باژ ندهند کشور دهند

همان گنج و هم تخت و افسر دهند

که یارد گذشتن ز پیمان اوی ...

... که در بزم گیتی بدو روشن است

به رزم اندرون کوه در جوشن است

ابوالقاسم آن شهریار دلیر ...

... خداوند شمشیر و تاج و سریر

خداوند هند و خداوند چین

خداوند ایران و توران زمین ...

... از او دور پیغاره و سرزنش

بدرد ز آواز او کوه سنگ

به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ ...

فردوسی
 
۲۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱

 

... فراینده فره بنده اوست

چو دریا و کوه و زمین آفرید

بلند آسمان از برش برکشید ...

... از آن پس فرستاد کسها به روم

به هند و به چین و به آباد بوم

ز هر مرز هرکس که دانا بدند ...

فردوسی
 
۲۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۳

 

... ببودند یک روز و دم بر زدند

همه کوهسارانش نخچیر بود

به جوی آبها چون می و شیر بود ...

... ببردند شمع از بر جویبار

چو بفروخت از کوه گیتی فروز

برفتند ازآن بیشه با باز و یوز ...

... به شاهی به تخت مهی بر شوی

کنون افسر شاه هندوستان

بپوشی نباشیم همداستان ...

فردوسی
 
۳۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی

 

... بدانگه کجا بانگ و ویله کنند

تو گویی همی کوه را برکنند

به پیش اندر آیند مردان مرد ...

... برو جامه پر خون و دل پر ستیز

مر او را یکی تیغ هندی زند

ز بر نیمه تنش زیر افگند ...

... که آنان که بر من گرامی ترند

گزین سپاهند و نامی ترند

همی رفت و خواهند از پیش من

ز تن برکنند این دل ریش من ...

... چگونه رسد نوک تیر خدنگ

برین آسمان بر شده کوه سنگ

خردمند گفتا به شاه زمین ...

فردوسی
 
۳۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۱ - سخن دقیقی

 

... بگردید بر کشورش با سپاه

به روم و به هندوستان برگذشت

ز دریا و تاریکی اندر گذشت

شه روم و هندوستان و یمن

همه نام کردند بر تهمتن ...

... گرفتند آن راه و آیین اوی

بتان از سر کوه میسوختند

بجای بت آذر برافروختند ...

فردوسی
 
۳۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۱

 

... بران باره پهلوی برنشست

یکی تیغ هندی گرفته به دست

چو نوشاذر و بهمن و مهرنوش ...

... که پیش آورم کین فرشیدورد

برانگیزم از رود وز کوه گرد

بریزم ز تن خون ارجاسپ را ...

... دلی پر ز کینه لبی پر ز باد

ز هامون بیامد به کوه بلند

برادرش بسته بر اسپ سمند ...

فردوسی
 
۳۳

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶

 

... گراینده تر باش و بیدارتر

یکی کوه بینی سر اندر هوا

بر او بر یکی مرغ فرمانروا

که سیمرغ گوید ورا کارجوی

چو پرنده کوهیست پیکارجوی

اگر پیل بیند برآرد به ابر ...

... اگر بازگردی بود سودمند

نیازی به سیمرغ و کوه بلند

از او در بخندید و گفت ای شگفت

به پیکان بدوزم من او را دو کتف

ببرم به شمشیر هندی برش

به خاک اندر آرم ز بالا سرش ...

... همه شب همی راند با خود گروه

چو خورشید تابان برآمد ز کوه

چراغ زمان و زمین تازه کرد ...

... همی رفت چون باد فرمانروا

یکی کوه دیدش سر اندر هوا

بر آن سایه بر اسپ و گردون بداشت ...

... پسش لشکر و ناله بوق دید

ز کوه اندر آمد چو ابری سیاه

نه خورشید بد نیز روشن نه ماه ...

... بغرید با آلت کارزار

زره در بر و تیغ هندی به چنگ

چه زور آورد مرغ پیش نهنگ ...

... جز اندام جنگاور و خون ندید

زمین کوه تا کوه پر پر بود

ز پرش همه دشت پر فر بود ...

فردوسی
 
۳۴

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۱

 

... ورا دید پژمرده و زردروی

بدو گفت رو تیغ هندی بیار

یکی جوشن و مغفری نامدار ...

... بگردان تو از ما بد روزگار

برین گوه تا خور برآمد ز کوه

نیامد زبانش ز گفتن ستوه

فردوسی
 
۳۵

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۲

 

چنین گوید آن پیر دانش پژوه

هنرمند و گوینده و با شکوه

که در پرده بد زال را برده ای ...

... کز اختر نبودی بروبر نهیب

بزرگان ایران و هندوستان

ز رستم زدندی همی داستان ...

... که هرکس که بد کرد کیفر برد

شبی تا برآمد ز کوه آفتاب

دو تن را سر اندر نیامد به خواب ...

فردوسی
 
۳۶

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۳

 

... پیاده شد از باره کو را بدید

ز سرشاره هندوی برگرفت

برهنه شد و دست بر سر گرفت ...

... که چون رایت آید به نخچیرگاه

یکی جای دارم برین دشت و کوه

به هر جای نخچیر گشته گروه ...

فردوسی
 
۳۷

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۶

 

... سحرگه خروش آمد از کرنای

هم از کوس و رویین و هندی درای

سپاهی ز زابل به کابل کشید ...

... پس لشکراندر همی تاختند

بکشتند چندان ز گردان هند

هم از بر منش نامداران سند

که گل شد همی خاک آوردگاه

پراگنده شد هند و سندی سپاه

دل از مرز وز خانه برداشتند ...

... ازان جایگه رفت سوی شغاد

به کردار کوه آتشی برفروخت

شغاد و چنار و زمین را بسوخت ...

فردوسی
 
۳۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۳

 

... که خورشید تابان زمین را ندید

ز آواز شیپور و هندی درای

همی کوه را دل برآمد ز جای

بشست آسمان روی گیتی به قیر ...

... فرامرز را خوار بگذاشتند

همه رزمگه کشته چون کوه کوه

به هم برفگنده ز هر دو گروه ...

فردوسی
 
۳۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود » بخش ۴

 

... سزد گر نماند شهنشاه دیر

چو شد کوه بر گونه سندروس

ز درگاه برخاست آوای کوس ...

... هم انگه برآمد ز پرده سرای

تبیره ابا بوق و هندی درای

از آنجا به ایران نهادند روی ...

فردوسی
 
۴۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی داراب دوازده سال بود » بخش ۱

 

... دل زیر دستان ما شاد باد

ازان پس ز هندوستان و ز روم

ز هر مرز باارز و آباد بوم ...

... بیامد که اسپان ببیند یله

ز پستی برآمد به کوهی رسید

یکی بی کران ژرف دریا بدید

بفرمود کز روم و وز هندوان

بیارند کارآزموده گوان ...

... ورا نام کردند داراب گرد

یکی آتش افروخت از تیغ کوه

پرستنده آذر آمد گروه ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode