چو از لشگر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب
بزد کوس و نای و سپه برنشاند
ز ایوان به کردار آتش براند
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی تاخت برسان تیر از کمان
بیاورد لشکر بران رزمگاه
که آورد کلباد بد با سپاه
همه مرز لشکر پراگنده دید
به هر جای بر مردم افگنده دید
بپرسید کاین پهلوان با سپاه
کی آمد ز ایران بدین رزمگاه
نبرد آگهی کس ز جنگآوران
که بگذشت زین سان سپاهی گران
که برد آگهی نزد آن دیوزاد
که کس را دل و مغز پیران مباد
اگر خاک بودیش پروردگار
ندیدی دو چشم من این روزگار
سپهرم بدو گفت کاسان بدی
اگر دل ز لشکر هراسان بدی
یکی گیو گودرز بودست و بس
سوار ایچ با او ندیدند کس
ستوه آمد از چنگ یک تن سپاه
همی رفت گیو و فرنگیس و شاه
سپهبد چو گفت سپهرم شنید
سپاهی ز پیش اندر آمد پدید
سپهدار پیران به پیش اندرون
سرو روی و یالش همه پر ز خون
گمان برد کاو گیو رایافتست
به پیروزی از پیش بشتافتست
چو نزدیکتر شد نگه کرد شاه
چنان خسته بد پهلوان سپاه
ورا دید بر زین ببسته چو سنگ
دو دست از پس پشت با پالهنگ
بپرسید و زو ماند اندر شگفت
غمی گشت و اندیشه اندر گرفت
بدو گفت پیران که شیر ژیان
نه درنده گرگ و نه ببر بیان
نباشد چنان در صف کارزار
کجا گیو تنها بد ای شهریار
من آن دیدم از گیو کز پیل و شیر
نبیند جهاندیده مرد دلیر
بر آن سان کجا بردمد روز جنگ
ز نفسش به دریا بسوزد نهنگ
نخست اندر آمد به گرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران
به اسپ و به گرز و به پای و رکیب
سوار از فراز اندر آمد به شیب
همانا که باران نبارد ز میغ
فزون زانک بارید بر سرش تیغ
چو اندر گلستان به زین بر بخفت
تو گفتی که گشتست با کوه جفت
سرانجام برگشت یکسر سپاه
بجز من نشد پیش او کینه خواه
گریزان ز من تاب داده کمند
بیفگند و آمد میانم به بند
پراگنده شد دانش و هوش من
به خاک اندر آمد سر و دوش من
از اسپ اندر آمد دو دستم ببست
برافگند بر زین و خود بر نشست
زمانی سر وپایم اندر کمند
به دیگر زمان زیر سوگند و بند
به جان و سر شاه و خورشید وماه
به دادار هرمزد و تخت و کلاه
مرا داد زینگونه سوگند سخت
بخوردم چو دیدم که برگشت بخت
که کس را نگویی که بگشای دست
چنین رو دمان تا بجای نشست
ندانم چه رازست نزد سپهر
بخواهد بریدن ز ما پاک مهر
چو بشنید گفتارش افراسیاب
بدیده ز خشم اندرآورد آب
یکی بانگ برزد ز پیشش براند
بپیچید پیران و خامش بماند
ازان پس به مغز اندر افگند باد
به دشنام و سوگند لب برگشاد
که گر گیو و کیخسرو دیوزاد
شوند ابر غرنده گر تیز باد
فرود آورمشان ز ابر بلند
بزد دست و ز گرز بگشاد بند
میانشان ببرم به شمشیر تیز
به ماهی دهم تا کند ریز ریز
چو کیخسرو ایران بجوید همی
فرنگیس باری چه پوید همی
خود و سرکشان سوی جیحون کشید
همی دامن از چشم در خون کشید
به هومان بفرمود کاندر شتاب
عنان را بکش تا لب رود آب
که چون گیو و خسرو ز جیحون گذشت
غم و رنج ما باد گردد بدشت
نشان آمد از گفتهٔ راستان
که دانا بگفت از گه باستان
که از تخمهٔ تور وز کیقباد
یکی شاه خیزد ز هر دو نژاد
که توران زمین را کند خارستان
نماند برین بوم و بر شارستان
رسیدند پس گیو و خسرو بر آب
همی بودشان بر گذشتن شتاب
گرفتند پیگار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه
نوندی کجا بادبانش نکوست
به خوبی سزاوار کیخسرو اوست
چنین گفت با گیو پس باج خواه
که آب روان را چه چاکر چه شاه
همی گر گذر بایدت ز آب رود
فرستاد باید به کشتی درود
بدو گفت گیو آنچ خواهی بخواه
گذر ده که تنگ اندر آمد سپاه
بخواهم ز تو باج گفت اندکی
ازین چار چیزت بخواهم یکی
زره خواهم از تو گر اسپ سیاه
پرستار و گر پور فرخنده ماه
بدو گفت گیو ای گسسته خرد
سخن زان نشان گوی کاندر خورد
به هر باژ گر شاه شهری بدی
ترا زین جهان نیز بهری بدی
که باشی که شه را کنی خواستار
چنین باد پیمایی ای بادسار
وگر مادر شاه خواهی همی
به باژ افسر ماه خواهی همی
سه دیگر چو شبرنگ بهزاد را
که کوتاه دارد به تگ باد را
چهارم چو جستی به خیره زره
که آن را ندانی گره تا گره
نگردد چنین آهن از آب تر
نه آتش برو بر بود کارگر
نه نیزه نه شمشیر هندی نه تیر
چنین باژ خواهی بدین آبگیر
کنون آب ما را و کشتی ترا
بدین گونه شاهی درشتی ترا
بدو گفت گیو ار تو کیخسروی
نبینی ازین آب جز نیکوی
فریدون که بگذاشت اروند رود
فرستاد تخت مهی را درود
جهانی شد او را سراسر رهی
که با روشنی بود و با فرهی
چه اندیشی ار شاه ایران توی
سرنامداران و شیران توی
به بد آب را کی بود بر تو راه
که با فر و برزی و زیبای گاه
اگر من شوم غرقه گر مادرت
گزندی نباید که گیرد سرت
ز مادر تو بودی مراد جهان
که بیکار بد تخت شاهنشهان
مرا نیز مادر ز بهر تو زاد
ازین کار بر دل مکن هیچ یاد
که من بیگمانم که افراسیاب
بیاید دمان تا لب رود آب
مرا برکشد زنده بر دار خوار
فرنگیس را با تو ای شهریار
به آب افگند ماهیانتان خورند
وگر زیر نعل اندرون بسپرند
بدو گفت کیخسرو اینست و بس
پناهم به یزدان فریادرس
فرود آمد از بارهٔ راهجوی
بمالید و بنهاد بر خاک روی
همی گفت پشت و پناهم توی
نمایندهٔ رای و راهم توی
درستی و پستی مرا فرّ تست
روان و خرد سایهٔ پرّ تست
به آب اندرون دلفزایم توی
به خشکی همان رهنمایم توی
به آب اندر افگند خسرو سیاه
چو کشتی همی راند تا باژگاه
پس او فرنگیس و گیو دلیر
نترسد ز جیحون و زان آب شیر
بدان سو گذشتند هر سه درست
جهانجوی خسرو سر و تن بشست
بدان نیستان در نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
چو از رود کردند هر سه گذر
نگهبان کشتی شد آسیمه سر
به یاران چنین گفت کاینت شگفت
کزین برتر اندیشه نتوان گرفت
بهاران و جیحون و آب روان
سه جوشنور و اسپ و برگستوان
بدین ژرف دریا چنین بگذرد
خردمندش از مردمان نشمرد
پشیمان شد از کار و گفتار خویش
تبه دید ازان کار بازار خویش
بیاراست کشتی به چیزی که داشت
ز باد هوا بادبان برگذاشت
به پوزش برفت از پس شهریار
چو آمد به نزدیکی رودبار
همه هدیه ها نزد شاه آورید
کمان و کمند و کلاه آورید
بدو گفت گیو ای سگ بیخرد
توگفتی که این آب مردم خورد
چنین مایه ور پرهنر شهریار
همی از تو کشتی کند خواستار
ندادی کنون هدیهٔ تو مباد
بود روز کاین روزت آید به یاد
چنان خوار برگشت زو رودبان
که جان را همی گفت پدرودمان
چو آمد به نزدیکی باژگاه
هم آنگه ز توران بیامد سپاه
چو نزدیک رود آمد افراسیاب
ندید ایچ مردم نه کشتی برآب
یکی بانگ زد تند بر باژخواه
که چون یافت این دیو بر آب راه
چنین داد پاسخ کهای شهریار
پدر باژبان بود و من باژدار
ندیدم نه هرگز شنیدم چنین
که کردی کسی ز آب جیحون زمین
بهاران و این آب با موج تیز
چو اندر شوی نیست راه گریز
چنان برگذشتند هر سه سوار
تو گفتی هوا داشت شان برکنار
ازان پس بفرمود افراسیاب
که بشتاب و کشتی برافگن به آب
بدو گفت هومان که ای شهریار
براندیش و آتش مکن در کنار
تو با این سواران به ایران شوی
همی در دم گاوشیدان شوی
چو گودرز و چون رستم پیلتن
چو طوس و چو گرگین و آن انجمن
همانا که از گاه سیر آمدی
که ایدر به چنگال شیر آمدی
ازین روی تا چین و ماچین تراست
خور و ماه و کیوان و پروین تراست
تو توران نگهدار و تخت بلند
ز ایران کنون نیست بیم گزند
پر از خون دل از رود گشتند باز
برآمد برین روزگار دراز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: افراسیاب از رسیدن لشکر ایران آگاه میشود و به سرعت به رزمگاه میرود. او سپاه خود را جمع کرده و به جنگ میآید. در همین حین، گیو و خسرو از ایرانیان به میدان میآیند و بین آنها نبردی شدید آغاز میشود. افراسیاب به گیو مینگرد و وقتی از شکست لشکرش مطلع میشود، با خشم و آتش میزند و تهدید میکند که گیو و کیخسرو را به آسانی شکست خواهد داد.
در این میان، گیو و فرنگیس و خسرو از یک رود عبور میکنند و با افراسیاب مواجه میشوند. خسرو در نهایت به یزدان پناه میبرد و از کمک او کمک میطلبد. آنها در نهایت موفق به عبور از رود میشوند و در این راستا رویدادهایی رخ میدهد که مسیر جنگ را تعیین میکند. در پایان، افراسیاب دستور میدهد که کشتیها به آب انداخته شوند تا از جنگ با ایرانیان جلوگیری کند و به این ترتیب روزهای دشواری برای دو طرف آغاز میشود.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب از حضور لشکر آگاه شد، نور خورشید برایش تیره و کمفروغ گردید.
هوش مصنوعی: ساز و نوا را به راه انداخت و سپاه را بر فراز قرار داد، مانند آتش که به سرعت فوران میکند.
هوش مصنوعی: دو راه را یکی کرد و به سرعت بهپیش میرود، مانند تیر که از کمان رها میشود.
هوش مصنوعی: بیا به میدان نبرد با لشکرت که همچون سربازان آماده به کار و شجاع به میدان آمدهاند.
هوش مصنوعی: تمامی مرزهای لشکر را که به هم ریخته است، مشاهده کرد و در هر جا که نگاه کرد، افراد را پراکنده و آشفته دید.
هوش مصنوعی: پرسیدند که این قهرمان با چه لشکری از ایران به این میدان نبرد آمده است؟
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که هیچکس از نبرد و قهرمانان خبر ندارد، چرا که سپاهی بزرگ با چنین شرایطی از میدان جنگ عبور کرده است.
هوش مصنوعی: کسی که آگاهی به دیو زاد (زاده دیو) میدهد، باید بداند که هیچکس را دل و عقل پیران نباشد.
هوش مصنوعی: اگر تو خاکی بودی، پروردگارت را نمیدیدی و حالا دو چشم من شاهد این روزگار است.
هوش مصنوعی: آسمان به او گفت که اگر از لشکر دوستانی بترسی، بدی را به خود جلب میکنی.
هوش مصنوعی: یک نفر به نام گیو گودرز وجود داشت که تنها سواری بود و هیچ کس دیگری مانند او را ندیدند.
هوش مصنوعی: از دست یک نفر، گروهی خسته شده بودند و در حال رفتن بودند، گیو، فرنگیس و شاه.
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده ندا داد، آسمان را شنید که گنجینهای از نیروها از جلو نمایان شد.
هوش مصنوعی: سردار سالخورده به جلو میآید و چهرهاش همچنان زیبا و جوان است، اما موی او پر از خون است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که او به پیروزی دست یافته و از قبل برای این موفقیت آماده شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به نزدیکتر شد، نگاهی به پهلوان سپاه انداخت و متوجه شد که او چقدر خسته است.
هوش مصنوعی: او را دید که بر زین سوار است و مانند سنگ، دو دست خود را از پشت با زین محکم نگه داشته است.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند و او در حیرت ماند، غمگین شد و در فکر فرو رفت.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که شیر، جانوری بزرگ و نیرومند است و نه مانند گرگ درنده و نه مانند ببر وحشی.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، نبایست که گیو، پهلوان بزرگ، به تنهایی باشد ای پادشاه.
هوش مصنوعی: من آن را از گیو مشاهده کردم که مرد دلیر و با تدبیر، حتی از شیر و فیل هم نمیترسد و در برابر چالشهای بزرگ هیچ ترسی ندارد.
هوش مصنوعی: در روز نبرد، مانند این که نفسش باعث شود نهنگ در دریا بسوزد، به آرامی و قوت عمل میکند.
هوش مصنوعی: نخستین ضربه را با گرزی سنگین وارد کرد و مانند پتکی که آهنگران بر روی آهن میزنند، کوبید.
هوش مصنوعی: سوار بر اسب به همراه گرز و با قدرت و استقامت، از بالای تپه به پایین آمد.
به اندازه ایی که تیر بر سر گیو بارید، ابر آن اندازه باران ندارد.
هوش مصنوعی: هنگامی که در باغ خوابیده بودی، گویی که کوه و گلستان با هم متصل شدهاند.
هوش مصنوعی: در نهایت، تمام سپاه به عقب برگشتند و فقط من بودم که نزد او، دشمنی نداشتم.
هوش مصنوعی: از من دوری میکنی، اما با قید و بند عشق مرا به دام انداختهای و اکنون در میان من هستی.
هوش مصنوعی: دانش و هوش من به هر سو پخش شده و حالا سر و شانهام به خاک افتاده است.
هوش مصنوعی: با زین اسب دو دستم را محکم گرفتم و بر آن سوار شدم.
هوش مصنوعی: مدت زمانی سر و پای من در قید و بند بوده، اما اکنون در زمانی دیگر با قسم و پیمان رها هستم.
هوش مصنوعی: به جان و سر شاه و خورشید و ماه و همچنین به خدای هرمزد و تخت و کلاه.
هوش مصنوعی: من به خاطر یک سوگند قوی که خورده بودم، خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم که بخت و اقبال من تغییر کرده و به سمت دیگر رفته است.
هوش مصنوعی: هیچکس را نگو که دستت را به این شکل بگشای تا بتوانی در این موقعیت نشستی ایجاد کنی.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه رازی است که آسمان قصد دارد ما را از مهر و محبت دور کند.
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب سخنان او را شنید، از شدت خشم چشمانش پر از آب شد و دیگر نتوانست خود را کنترل کند.
هوش مصنوعی: یک نفر صدایی بلند کرد و به جلو رفت، اما پیران و افراد با تجربه به سرعت خود را عقب کشیدند و سکوت کردند.
هوش مصنوعی: پس از آن، باد به قلب او نفوذ کرد و او با نفرین و قسم زبان به اعتراض گشود.
هوش مصنوعی: اگر گیو و کیخسرو به فرمانروایی دیوان برگردند، حتی ابرهای تند و طوفانی هم نمیتوانند مانع آنها شوند.
هوش مصنوعی: من آنان را از آسمان پایین میآورم و با ضربهای دستشان را میزنم و بندهایشان را میگشایم.
هوش مصنوعی: میان آنها را با شمشیر تیز قطع میکنم و یک تکه از آن را به ماهی میدهم تا کوچک و ریز شود.
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو به دنبال ایران است، فرنگیس را هم از یاد نمیبرد و برای او نیز تلاش میکند.
هوش مصنوعی: مردم سرکش به سمت جیحون رفتند و با اشکهایی که از چشمانشان ریخت، دامن خود را به خون آغشته کردند.
هوش مصنوعی: به هومان فرمان داد که در شتاب، مهار اسب را بکشد تا به کنار رود آب برسند.
هوش مصنوعی: زمانی که گیو و خسرو از جیحون عبور کردند، غم و اندوه ما به دشت خواهد رفت و از بین خواهد رفت.
هوش مصنوعی: صدای حقیقت از سخنان راستگوها شنیده میشود و دانایان از دورانهای دور به ما آموختهاند.
هوش مصنوعی: از تخمهٔ تور و کیقباد، یک پادشاهی به وجود خواهد آمد که از هر دو نسل و نژاد بزرگ و برجسته خواهد بود.
هوش مصنوعی: در این سرزمین توران، هیچ اثری از درختان و باغها نخواهد ماند و این سرزمین به چیزی جز خار و سرخس تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: گیو و خسرو به کنار آب رسیدند و به خاطر گذشتن از آن، خیلی عجله داشتند.
هوش مصنوعی: گروهی با صدای بلند از همدیگر میپرسند که کدام کشتی بر روی سکو قرار دارد.
هوش مصنوعی: کجا میتوانی کسی را پیدا کنی که در کارش چنان مهارت و استادی داشته باشد که شایستهی مقام و بزرگی کیخسرو باشد؟
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که باید به خواستههای دیگران توجه کرد، زیرا در نهایت همه در برابر چیزهایی بزرگتر و فراگیرتر از خودشان، مانند آب زنده یا زندگی، برابرند. در این دنیا، مقام و منزلت جایگاه خاصی ندارند و همه تحت تأثیر طبیعت و سرنوشت قرار دارند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از رودخانه عبور کنی، بهتر است که با کشتی این کار را انجام دهی و برایش دعا و آرزوهای خوب بفرستی.
هوش مصنوعی: گیو به او گفت: هرچه میخواهی بخواه، اجازه بده تا سپاه ما عبور کند که در تنگنای راه گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: من از تو چیزی نمیخواهم، فقط خواستم کمی از این چهار چیز تو را درخواست کنم.
هوش مصنوعی: اگر تو به من زره بدهی، چه بسا که من در کنار تو یک اسب سیاه و قهرمان داشته باشم و همچنین یک پسر خوشبخت و خوش شانس.
هوش مصنوعی: به او گفت گیو، ای کسی که عقل را از دست دادهای، از آن نشانه بگو که در آن به خوبی درک میشود.
هوش مصنوعی: هر جا که سلطانی وجود دارد، تو هم از این دنیا بهرهای بردهای.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند فرمانروایی را به خواست خودش درآورد؟ ای بادسار، با این باد پیوندی که داری، به این کار بپرداز.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مادر پادشاه شوی، باید همچون ماه درخشان باشی و از زینتهای با شکوه بهرهمند گردی.
هوش مصنوعی: سه نفر دیگر مانند شبرنگ (اسب مشهور) بهزاد که در مقابل باد، قد کوتاهی دارند.
هوش مصنوعی: وقتی به جستجوی چیزی میپردازی، مانند زرهای که در آن گیر کردهاید، باید دقت کنی که چه چیزی را نمیدانی و در کجا دچار مشکل شدهای.
هوش مصنوعی: آهن، با آب تر نمیشود و آتش هم نمیتواند در این کار تأثیرگذار باشد.
هوش مصنوعی: نه نیزه و نه شمشیر هندی و نه تیر، در حالی که میخواهی چنین به آبگیر بیفتی.
هوش مصنوعی: حال که وضعیت ما این چنین است، بهتر است به نفع خود رفتار کنیم و به طرز دیگری به امور بپردازیم.
هوش مصنوعی: گیو به او گفت: اگر تو کیخسرو را در این آب نبینی، هیچ چیز جز زیبایی نمیبینی.
هوش مصنوعی: فریدون، وقتی که از اروند رود عبور کرد، تخت ماهی را ارسال کرد و برای آن دعا و سلام فرستاد.
هوش مصنوعی: او در سراسر دنیا به راهی دست یافته است که با روشنایی و روشهای نوین همراه است.
هوش مصنوعی: چه فکری داری اگر در دل شاه ایران، نامداران و شیران درونت باشند؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوان آب بد را بر تو از راهی راهی کرد، وقتی که تو با عظمت و زیبایی منحصر به فرد خود درخشان هستی؟
هوش مصنوعی: اگر من در مشکلات و سختیها غرق شوم، مادرت نباید نگران تو باشد.
هوش مصنوعی: از مادر تو بود آرزوی جهان که بدون تو، تخت سلطنت شاهان بیارزش است.
هوش مصنوعی: مادرم نیز به خاطر تو مرا به دنیا آورده است، پس به همین خاطر هیچ گاه در دل خود به من یادآوری نکن.
هوش مصنوعی: من مطمئنم که افراسیاب در این لحظه خواهد آمد تا کنار رود آب.
هوش مصنوعی: مرا زنده به دار میآویزد و این کار را به خاطر فرنگیس انجام میدهد، ای پادشاه.
هوش مصنوعی: اگر ماهیها را به آب بریزید، آنها خواهند خورد و اگر زیر سمها بگذارید، درون آنها نابود خواهند شد.
هوش مصنوعی: کیخسرو به او گفت: این تنها چیزی است که وجود دارد و پناه من به خداوندی است که فریادرس من است.
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و صورتش را بر خاک نهاد و به آن مالید.
هوش مصنوعی: او همواره میگفت که تو پشتیبان و حمایتکننده من هستی، و نمایندهای از افکار و مسیر زندگیام نیز به شمار میآیی.
هوش مصنوعی: فهم و اندیشهام تحت تأثیر توست و اخلاق من به خاطر توست؛ تو باعث روشنایی و زلالی روح و فکر من هستی.
هوش مصنوعی: من در آب لذت میبرم و غرق خوشی هستم، اما در خشکی به راهنمایی و هدایت تو نیاز دارم.
هوش مصنوعی: خسرو سیاه در آب میافتد، مانند کشتی که به سمت محل پرداخت مالیات حرکت میکند.
هوش مصنوعی: پس فرنگیس و گیو دلیر از جیحون و آن آب شیرین نترسند.
هوش مصنوعی: آنها به سوی همان سمت رفتند و خسرو، که جستجوگر جهان است، بدن و روح خود را شستشو داد.
هوش مصنوعی: در نیستان، نی به ستایش خداوند پرداخت و به خاطر آفرینشهای او، قدردانی و ستایش کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که سه نفر از رودخانه عبور کردند، نگهبان کشتی به شدت نگران و مضطرب شد.
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت که تعجب نکنید، زیرا هیچ اندیشهای بالاتر از این نمیتوان داشت.
هوش مصنوعی: بهار، جیحون و آب روان هر کدام به نوعی نماد زندگی و سرسبزی هستند. این عناصر به همراه جنگجویان و اسبان قوی، تصویر قدرتمندی از شجاعت و جنگندگی را به نمایش میگذارند. در اینجا به ترکیب زیبایی از طبیعت و قدرت اشاره شده که نماد روزهای پر امید و شکوه است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در مقابل عظمت و عمق دریا، انسانهای عادی و شمارش آنها فاقد اهمیت خاصی هستند. افرادی که از درک این عظمت بهرهمندند، به شمارش مردمان نمیپردازند و به جای آن به موضوعات مهمتری مینگرند.
هوش مصنوعی: او از کارها و سخنان خود پشیمان شد و دید که از آن کار، سرابی برای خود ساخته است.
هوش مصنوعی: کشتی را با آنچه در دست داشت، آماده کرد و از وزش باد، بادبان را برای حرکت برپا نمود.
هوش مصنوعی: به خاطر عذرخواهی، از محل خود دور شد و به سمت شهریار رفت، وقتی که به نزدیکی رودبار رسید.
هوش مصنوعی: همه هدیهها را پیش شاه بیاورید، کمان، کمند و کلاه را هم بیاورید.
هوش مصنوعی: به گیو گفتند: ای بیخرد، تو گفتی که این آب، آب انسانهاست.
هوش مصنوعی: این سخن از فردی با ویژگیهای برجسته و با استعداد است که برای رسیدن به آرزوی خود از شما کمک میطلبد.
هوش مصنوعی: هدیهای را که اکنون به من ندادهای، نباید نسیب تو شود؛ زیرا روزی خواهد آمد که این روز را به یاد خواهی آورد.
هوش مصنوعی: چنان ناراحت و افسرده به خانه برگشت که گویا جانش نیز به وداعش گرفته بود.
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه از توران به نزدیکی محل پرداخت مالیات رسید، در آن moment مشخصی اتخاذ شد.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب به نزدیک رود رسید، هیچکس را ندید و هیچ کشتیای بر آب نبود.
هوش مصنوعی: کسی ناگهان فریاد زد بر طلبکار و گفت: وقتی این دیو را در آب پیدا کرد، چه باید کرد؟
هوش مصنوعی: پاسخی داد که ای پادشاه، من زباندان هستم و وظیفهام حفظ و نگهداری زبان است.
هوش مصنوعی: هیچگاه ندیدم و نشنیدم که کسی مانند تو با آب جیحون چنین کاری کرده باشد.
هوش مصنوعی: بهار و این آب که با موجهای تند به حرکت درآمده، نشان میدهد که نمیتوان از درون آن فرار کرد.
هوش مصنوعی: سه سوار به طوری بسیار سریع و نرم از کنار تو عبور کردند که گویی در هوا به آرامی حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: پس از آن، افراسیاب فرمان داد که به سرعت حرکت کنند و کشتی را به آب بیندازند.
هوش مصنوعی: هومان به شهریار گفت: "فکر کن و آتش به نزدیکیت نزن."
هوش مصنوعی: اگر با این سواران به ایران بروی، به زودی در دام گاوشیدان قرار خواهی گرفت.
هوش مصنوعی: مثل گودرز و رستم، قهرمانان بزرگ و نیرومند، مانند طوس و گرگین و آن جمع قهرمانان.
هوش مصنوعی: به راستی تو از زمانی به اینجا آمدی که در دامن خطر و چالش قرار گرفتی.
هوش مصنوعی: از این رو تا وقتی که چین و ماچین وجود دارد، تو میتوانی از خورشید، ماه، کیوان و پروین بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: تو توران را نگهدار و دیگر از تخت بلند ایران نترس.
هوش مصنوعی: دلها پر از غم و اندوه است و مانند رود گریه میکنند، ولی این روزگار سخت و دراز هنوز ادامه دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.