غمی شد فرامرز در مرز بست
ز در دنیا دست کین را بشست
همه نامداران روشنروان
برفتند یکسر بر پهلوان
بدان نامداران زبان برگشاد
ز گفت زواره بسی کرد یاد
که پیش پدرم آن جهاندیده مرد
همی گفت و لبها پر از بادسرد
که بهمن ز ما کین اسفندیار
بخواهد تو این را به بازی مدار
پدرم آن جهاندیدهٔ نامور
ز گفت زواره بپیچید سر
نپذرفت و نشنید اندرز او
ازو گشت ویران کنون مرز او
نیا چون گذشت او به شاهی رسید
سر تاج شاهی به ماهی رسید
کنون بهمن نامور شهریار
همی نو کند کین اسفندیار
هم از کین مهر آن سوار دلیر
ز نوشآذر آن گرد درنده شیر
کنون خواهد از ما همی کینشان
به جای آورد کین و آیینشان
ز ایران سپاهی چو ابر سیاه
بیاورد نزدیک ما کینهخواه
نیای من آن نامدار بلند
گرفت و به زنجیر کردش به بند
که بودی سپر پیش ایرانیان
به مردی بهر کینه بسته میان
چه آمد بدین نامور دودمان
که آید ز هر سو بمابر زیان
پدر کشته و بند سایه نیا
به مغز اندرون خون بود کیمیا
به تاراج داده همه مرز خویش
نبینم سر مایهٔ ارز خویش
شما نیز یکسر چه گویید باز
هرانکس که هستید گردنفراز
بگفتند کای گرد روشنروان
پدر بر پدر بر توی پهلوان
همه یک به یک پیش تو بندهایم
برای و به فرمان تو زندهایم
چو بشنید پوشید خفتان جنگ
دلی پر ز کینه سری پر ز ننگ
سپه کرد و سر سوی بهمن نهاد
ز رزم تهمتن بسی کرد یاد
چو نزدیک بهمن رسید آگهی
برآشفت بر تخت شاهنشهی
بنه برنهاد و سپه برنشاند
به غور اندر آمد دو هفته بماند
فرامرز پیش آمدش با سپاه
جهان شد ز گرد سواران سپاه
وزان روی بهمن صفی برکشید
که خورشید تابان زمین را ندید
ز آواز شیپور و هندی درای
همی کوه را دل برآمد ز جای
بشست آسمان روی گیتی به قیر
ببارید چون ژاله از ابر تیر
ز چاک تبرزین و جر کمان
زمین گشت جنبانتر از آسمان
سه روز و سه شب هم برین رزمگاه
به رخشنده روز و به تابنده ماه
همی گرز بارید و پولاد تیغ
ز گرد سپاه آسمان گشت میغ
به روز چهارم یکی باد خاست
تو گفتی که با روز شب گشت راست
به سوی فرامرز برگشت باد
جهاندار گشت از دم باد شاد
همی شد پس گرد با تیغ تیز
برآورد زان انجمن رستخیز
ز بستی و از لشکر زابلی
ز گردان شمشیر زن کابلی
برآوردگه بر سواری نماند
وزان سرکشان نامداری نماند
همه سربسر پشت برگاشتند
فرامرز را خوار بگذاشتند
همه رزمگه کشته چون کوه کوه
به هم برفگنده ز هر دو گروه
فرامرز با اندکی رزمجوی
به مردی به روی اندر آورد روی
همه تنش پر زخم شمشیر بود
که فرزند شیران بد و شیر بود
سرانجام بر دست یاز اردشیر
گرفتار شد نامدار دلیر
بر بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کیندار چندی نگاه
چو دیدش ندادش به جان زینهار
بفرمود داری زدن شهریار
فرامرز را زنده بر دار کرد
تن پیلوارش نگونسار کرد
ازان پس بفرمود شاه اردشیر
که کشتند او را به باران تیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش، فرامرز به خاطر کینهای که نسبت به بهمن و اسفندیار دارد، غمگین و عصبانی است. او به یاد پدرش و ماجرای نبردها و دشمنیها میافتد و از سرسختی و عدم پذیرش پیشنهادات دوستانه میگوید. در ادامه، نبردی بزرگ میان فرامرز و بهمن به وقوع میپیوندد. فرامرز با سپاهی بزرگ به جنگ میرود و نبردی شدید در میگیرد که روزها به درازا میکشد. در نهایت، فرامرز توسط اردشیر گرفتار شده و به دست او کشته میشود. این داستان از تنشها، کینهها و غیرتهای جنگی و نتیجۀ تلخ مبارزات حماسی سخن میگوید.
هوش مصنوعی: فرامرز در مرز دچار غم شد و از دنیای مادری که باعث درد و کینهاش شده بود، فاصله گرفت.
هوش مصنوعی: همهی انسانهای با کمال و روشنضمیر از دنیا رفتند و تنها پهلوان باقی مانده است.
هوش مصنوعی: بدانید که بزرگان و نامآوران در هنگام سخن گفتن از زواره بسیار یاد کردهاند.
هوش مصنوعی: پدرم که مردی با تجربه و آگاه از دنیا بود، همواره مطالبی را میگفت و در حین صحبت کردن، لبهایش از سرما میلرزید.
هوش مصنوعی: بهمن به دنبال انتقام اسفندیار از ماست، تو این موضوع را دست کم نگیر و آن را جدی بگیر.
هوش مصنوعی: پدرم که انسانی با تجربه و معروف بود، از گفتن داستانها و حقایق، سر باز زد و موضوع را تغییر داد.
هوش مصنوعی: او نه پذیرفت و نه به نصیحتش گوش داد و اکنون سرزمینش ویران شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که او از این دنیا رفت، به مقام سلطنت دست پیدا کرد و تاج شاهی مانند ماه درخشان شد.
هوش مصنوعی: اکنون بهمن، پادشاه مشهور، تصمیم به انتقام از اسفندیار میگیرد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حسی ترکیبی از عشق و دشمنی میپردازد. شخصی عاشق سوار دلیر و شجاعی است که نماد وفاداری و جذابیت را به نمایش میگذارد، اما در عین حال تحت تأثیر درد و رنجی ناشی از یک مشکل یا چالش قرار دارد. این احساسات متضاد نشاندهنده پیچیدگی و تهور زندگی است.
هوش مصنوعی: حالا وقت آن است که ما نیز انتقام و رفتار آنان را تلافی کنیم.
هوش مصنوعی: یک سپاه از ایران مانند ابرهای سیاه به نزد ما آمد که خواهان انتقام است.
هوش مصنوعی: پدر من آن شخصیت معروف را به دام انداخت و او را به زنجیر کشید.
هوش مصنوعی: تو نخستین کسی بودی که در برابر ایرانیان ایستادی و با شجاعت به خاطر کینهای که داشتی، به جنگ آنها رفتی.
هوش مصنوعی: چه بلایی بر سر این خانواده مشهور آمده که از هر طرف مشکلات و ضررها به سوی آنها سرازیر شده است؟
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف حالتی افسانهای و عاطفی پرداخته شده است. گویا شخصی دچار غمی عمیق است که ناشی از فقدان پدرش است. این غم به گونهای در او تأثیر گذاشته که زندگیاش را به کیمیا و طلایی بدل کرده، ولی در حقیقت، در درونش همواره شور و حال خونین و دردناکی وجود دارد. به عبارتی، فقدان و اندوه او به شکلی خاص و عمیق در وجودش جاری است.
هوش مصنوعی: من هیچیک از داراییهایم را نمیبینم که در معرض خطر باشند و به تاراج رفته باشند.
هوش مصنوعی: شما هم هر چه میخواهید بگویید، هر کسی که هستید، با افتخار و سر بلند بایستید.
هوش مصنوعی: گفتند ای روشنرو به مانند گرد، پدر بر پدر تو قهرمان است.
هوش مصنوعی: همه ما به نوبت در برابر تو بندگی میکنیم و به خاطر تو زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: به محض اینکه او صدای ندا را شنید، کمر بر جنگ بست و دلش پر از کینه و سرش پر از خجالت شد.
هوش مصنوعی: سپه (سپاه) را تشکیل داد و به سوی بهمن رفت و به یاد رزم تهمتن (رزمگاه رستم) خیلی چیزها را به خاطر آورد.
هوش مصنوعی: هنگامی که بهمن به نزدیکی رسید، خبرهایی موجب هیجانی بزرگ در تخت شاهنشاهی شد.
هوش مصنوعی: سپر را به زمین گذاشت و سپاه را در جای خود قرار داد، سپس به درون دره رفت و دو هفته در آنجا ماند.
هوش مصنوعی: فرامرز با لشکری بزرگ به میدان آمد و در میان چرخش سواران سپاه قرار گرفت.
هوش مصنوعی: آن شب، با زیبایی خاصی که داشت، کسی را به یاد نمیآورد که مانند او درخشان و نورانی باشد.
هوش مصنوعی: از صدای شیپور و نوا و آواز خوش هند، دلها از جای خود برمیخیزند و به کوهها میشتابند.
هوش مصنوعی: آسمان روی زمین را با رنگ سیاه شست و مانند قطرات شبنم از ابرهای تار، باران بارید.
هوش مصنوعی: از شدت ضربههای تبرزین و کشش کمان، زمین به لرزه درآمد و حرکتی بیشتر از آسمان پیدا کرد.
هوش مصنوعی: سه روز و سه شب در این میدان نبرد ادامه یافت، در روشنایی روز و در تابش نور ماه.
هوش مصنوعی: ابرهای سنگین مانند گرز باران میبارند و تیغهای برق از میان سپاه آسمان به زمین میدرخشند.
هوش مصنوعی: در روز چهارم طوفانی به راه افتاد و تو گمان کردی که شب به روز پیوسته است.
هوش مصنوعی: باد به سمت فرامرز برگشت و از وزش آن، جهاندار (پادشاه) شاد شد.
هوش مصنوعی: او همواره با تیغ تیز خود به سمت گردون میرفت و از آن جمع، بانگی از رستاخیز برمیخاست.
هوش مصنوعی: از محاصره و از نیروی سپاه زابل، از میان جنگجویان شمشیرزن کابلی.
هوش مصنوعی: هیچکس از سواران در میدان نبرد باقی نمانده و از میان سرکشان نامدار نیز کسی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: همه در یکجا جمع شدند و پشت به فرامرز کردند و او را نادیده گرفتند.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، همه کشته شدهاند، همچون کوههایی که از برف پوشیده شدهاند؛ این وضعیت نشاندهنده اجتماع کشتهشدگان از هر دو طرف است.
هوش مصنوعی: فرامرز با کمی جنگاوری برای مردی به میدان دوئل رفت و با او به مبارزه پرداخت.
هوش مصنوعی: تمام بدن او پر از زخمهای شمشیر بود، چرا که او فرزند شیران نیکو و شجاع بود.
هوش مصنوعی: در نهایت، اردشیر که مردی مشهور و دلیر بود، به دام افتاد.
هوش مصنوعی: بُر بهمن او را از میدان جنگ به سمت خود فراخواند و به او گفت که مدتی به کینهورزی ادامه دهد.
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، به جانش وعده داد که مراقب باشد و به او دستور داد که بر پادشاه حمله کند.
هوش مصنوعی: فرامرز را زنده به دار آویختند و بدن پیلوارش را در حالتی نامناسب قرار دادند.
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه اردشیر دستور داد که او را با بارانی از تیرها بکشند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.