سواران گزین کرد پیران هزار
همه جنگجوی و همه نامدار
بدیشان چنین گفت پیران که زود
عنان تگاور بباید بسود
شب و روز رفتن چو شیر ژیان
نباید گشادن به ره بر میان
که گر گیو و خسرو به ایران شوند
زنان اندر ایران چه شیران شوند
نماند برین بوم و بر خاک و آب
وزین داغ دل گردد افراسیاب
به گفتار او سر برافراختند
شب و روز یکسر همی تاختند
نجستند روز و شب آرام و خواب
وزین آگهی شد به افراسیاب
چنین تا بیامد یکی ژرف رود
سپه شد پراگنده چون تار و پود
بنش ژرف و پهناش کوتاه بود
بدو بر به رفتن دژآگاه بود
نشسته فرنگیس بر پاس گاه
به دیگر کران خفته بد گیو و شاه
فرنگیس زان جایگه بنگرید
درفش سپهدار توران بدید
دوان شد بر گیو و آگاه کرد
بران خفتگان خواب کوتاه کرد
بدو گفت کای مرد با رنج خیز
که آمد ترا روزگار گریز
ترا گر بیابند بیجان کنند
دل ما ز درد تو پیچان کنند
مرا با پسر دیده گردد پرآب
برد بسته تا پیش افراسیاب
وزان پس ندانم چه آید گزند
نداند کسی راز چرخ بلند
بدو گفت گیو ای مه بانوان
چرا رنجه کردی بدینسان روان
تو با شاه برشو به بالای تند
ز پیران و لشکر مشو هیچ کند
جهاندار پیروز یار منست
سر اختر اندر کنار منست
بدوگفت کیخسرو ای رزمساز
کنون بر تو بر کار من شد دراز
ز دام بلا یافتم من رها
تو چندین مشو در دم اژدها
به هامون مرارفت باید کنون
فشاندن به شمشیر بر شید خون
بدو گفت گیو ای شه سرفراز
جهان را به نام تو آمد نیاز
پدر پهلوانست و من پهلوان
به شاهی نپیچیم جان و روان
برادر مرا هست هفتاد و هشت
جهان شد چو نام تو اندر گذشت
بسی پهلوانست شاه اندکی
چه باشد چو پیدا نباشد یکی
اگر من شوم کشته دیگر بود
سر تاجور باشد افسر بود
اگر تو شوی دور از ایدر تباه
نبینم کسی از در تاج و گاه
شود رنج من هفت ساله به باد
دگر آنک ننگ آورم بر نژاد
تو بالا گزین و سپه را ببین
مرا یاد باشد جهان آفرین
بپوشید درع و بیامد چو شیر
همان باره دستکش را به زیر
ازین سوی شه بود ز آنسو سپاه
میانچی شده رود و بر بسته راه
چو رعد بهاران بغرید گیو
ز سالار لشکر همی جست نیو
چو بشنید پیرانش دشنام داد
بدو گفت کای بد رگ دیوزاد
چو تنها بدین رزمگاه آمدی
دلاور به پیش سپاه آمدی
کنون خوردنت نوک ژوپین بود
برت را کفن چنگ شاهین بود
اگر کوه آهن بود یک سوار
چو مور اندر آید به گردش هزار
شود خیره سر گرچه خردست مور
نه مورست پوشیده مرد و ستور
کنند این زره بر تنش چاک چاک
چو مردار گردد کشندش به خاک
یکی داستان زد هژبر دمان
که چون بر گوزنی سرآید زمان
زمانه برو دم همی بشمرد
بیاید دمان پیش من بگذرد
زمان آوریدت کنون پیش من
همان پیش این نامدار انجمن
بدو گفت گیو ای سپهدار شیر
سزد گر به آب اندر آیی دلیر
ببینی کزین پرهنر یک سوار
چه آید ترا بر سر ای نامدار
هزارید و من نامور یک دلیر
سر سرکشان اندر آرم به زیر
چو من گُرزهٔ سرگرای آورم
سران را همه زیر پای آورم
چو بشنید پیران برآورد خشم
دلش گشت پرخون و پرآب چشم
برانگیخت اسپ و بیفشارد ران
به گردن برآورد گُرز گران
چو کشتی ز دشت اندر آمد به رود
همی داد نیکی دهش را درود
نکرد ایچ گیو آزمون را شتاب
بدان تا برآمد سپهبد ز آب
ز بالا به پستی بپیچید گیو
گریزان همی شد ز سالار نیو
چو از آب وز لشکرش دور کرد
به زین اندر افگند گُرز نبرد
گریزان ازو پهلوان بلند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
همآورد با گیو نزدیک شد
جهان چون شب تیره تاریک شد
بپیچید گیو سرافراز یال
کمند اندرافگند و کردش دوال
سر پهلوان اندر آمد به بند
ز زین برگرفتش به خم کمند
پیاده به پیش اندر افگند خوار
ببردش دمان تا لب رودبار
بیفگند بر خاک و دستش ببست
سلیحش بپوشید و خود بر نشست
درفشش گرفته به چنگ اندرون
بشد تا لب آب گلزریون
چو ترکان درفش سپهدار خویش
بدیدند رفتند ناچار پیش
خروش آمد و نالهٔ کرنای
دم نای رویین و هندی درای
جهاندیده گیو اندر آمد به آب
چو کشتی که از باد گیرد شتاب
برآورد گُرز گران را به کفت
سپه ماند از کار او در شگفت
سبک شد عنان وگران شد رکیب
سر سرکشان خیره گشت از نهیب
به شمشیر و با نیزهٔ سرگرای
همی کشت ازیشان یل رهنمای
از افگنده شد روی هامون چون کوه
ز یک تن شدند آن دلیران ستوه
قفای یلان سوی او شد همه
چو شیر اندر آمد به پیش رمه
چو لشکر هزیمت شد از پیش گیو
چنان لشکری گشن و مردان نیو
چنان خیره برگشت و بگذاشت آب
که گفتی ندیدست لشکر به خواب
دمان تا به نزدیک پیران رسید
همی خواست از تن سرش را برید
به خواری پیاده ببردش کشان
دمان و پر از درد چون بیهشان
چنین گفت کاین بددل و بیوفا
گرفتار شد در دم اژدها
سیاوش به گفتار او سر بداد
گر او باد شد این شود نیز باد
ابر شاه پیران گرفت آفرین
خروشان ببوسید روی زمین
همی گفت کای شاه دانش پژوه
چو خورشید تابان میان گروه
تو دانستهای درد و تیمار من
ز بهر تو با شاه پیگار من
سزد گر من از چنگ این اژدها
به بخت و به فر تو یابم رها
به کیخسرو اندر نگه کرد گیو
بدان تا چه فرمان دهد شاه نیو
فرنگیس را دید دیده پرآب
زبان پر ز نفرین افراسیاب
به گیو آن زمان گفت کای سرافراز
کشیدی بسی رنج راه دراز
چنان دان که این پیرسر پهلوان
خردمند و رادست و روشن روان
پس از داور دادگر رهنمون
بدان کاو رهانید ما را ز خون
ز بد مهر او پردهٔ جان ماست
وزین کردهٔ خویش زنهار خواست
بدو گفت گیو ای سر بانوان
انوشه روان باش تا جاودان
یکی سخت سوگند خوردم به ماه
به تاج و به تخت شه نیکخواه
که گر دست یابم برو روز کین
کنم ارغوانی ز خونش زمین
بدو گفت کیخسرو ای شیرفش
زبان را ز سوگند یزدان مکش
کنونش به سوگند گستاخ کن
به خنجر وراگوش سوراخ کن
چو از خنجرت خون چکد بر زمین
هم از مهر یاد آیدت هم ز کین
بشد گیو و گوشش به خنجر بسفت
ز سوگند برتر درشتی نگفت
چنین گفت پیران ازان پس به شاه
که کلباد شد بیگمان با سپاه
بفرمای کاسپم دهد باز نیز
چنان دان که بخشیدهای جان و چیز
بدو گفت گیو ای دلیر سپاه
چرا سست گشتی به آوردگاه
به سوگند یابی مگر باره باز
دو دستت ببندم به بند دراز
که نگشاید این بند تو هیچکس
گشاینده گلشهر خواهیم و بس
کجا مهتر بانوان تو اوست
وزو نیست پیدا ترا مغز و پوست
بدان گشت همداستان پهلوان
به سوگند بخرید اسپ و روان
که نگشاید آن بند را کس به راه
ز گلشهر سازد وی آن دستگاه
بدو داد اسپ و دو دستش ببست
ازان پس بفرمود تا برنشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، پیران هزار سوار جنگجوی نامدار را انتخاب میکند و به آنها میگوید که باید با سرعت حرکت کنند تا از ورود گیو و خسرو به ایران جلوگیری کنند. او تأکید میکند که اگر آنها به ایران برسند، زنان در خطر خواهند بود. لشکر به سمت دژی حرکت میکند و فرنگیس، که در کنار گیو و شاه خوابیده، به آنها هشدار میدهد که خطری در پیش است. گیو از فرنگیس میخواهد که معتقد باشد که او به تنهایی خواهد جنگید و از جان خود دفاع میکند.
پیران به گیو توهین میکند و او را به مبارزه دعوت میکند. گیو با خیالی آسوده به مبارزه میپردازد و بدون هیچ هراسی به جنگ میرود. او به شدت از لشکر گیو میکشد و با دلاوری و قدرتش، پیران را زمین میزند. در پایان، پیران از دست گیو گرفتار میشود و در عین حال فرنگیس و کیخسرو نیز از او حمایت میکنند.
در نهایت، گیو به پیران میگوید که او را اسیر میکند و به پیروزی خود بر دشمنان نائل میآید.
هوش مصنوعی: پیران هزار سواران شجاع و نامداری را انتخاب کردند که همگی در میدان جنگ مهارت داشتند.
هوش مصنوعی: پیران به آن جمع گفتند که باید هرچه زودتر مهار شتر را به دست بگیرید و به سمت سود و منفعت بروید.
هوش مصنوعی: در زندگی باید همچون شیر، با قدرت و اراده پیش رفت و هرگز نباید در میانه راه دچار تردید و توقف شد.
هوش مصنوعی: اگر گیو و خسرو به ایران بیایند، زنان در ایران مانند شیران خواهند شد.
هوش مصنوعی: دیگر چیزی بر روی زمین و در آب و خاک نمانده است و این درد دل همچون افراسیاب (شخصیت اسطورهای) به جان میآید.
هوش مصنوعی: همه روز و شب به سخنان او گوش میدادند و به شدت به سمت هدفشان پیش رفتند.
هوش مصنوعی: روز و شب به آرامش و خواب نگذشت و این خبر به افراسیاب رسید.
هوش مصنوعی: زمانی که یکی به سوی یک رود عمیق آمد، نیرو و سپاهش به سرعت پراکنده شد و مانند تار و پود پخش گردید.
هوش مصنوعی: گودالی عمیق و با عرض کم بود، اما در آن، آگاهی از رفتن به دژ وجود داشت.
هوش مصنوعی: فرنگیس در یک سمت نشسته است و در سمت دیگر، گیو و شاه خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: فرنگیس از آن محل نگاه کرد و پرچم فرمانده تورانی را دید.
هوش مصنوعی: به سرعت بر سر گیو رفت و خوابآلودگان را بیدار کرد و خواب آنها را بر هم زد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد، با زحمت و تلاش برخیز، چرا که زمان فرار از تو نزدیک است.
هوش مصنوعی: اگر تو را بیجان پیدا کنند، دل ما را از درد تو به شدت میپیچانند.
هوش مصنوعی: من را با پسرم در کنار آب دیدند که به سوی افراسیاب حرکت میکنیم.
هوش مصنوعی: بعد از آن ندانم چه پیش خواهد آمد، هیچکس از آسیبهای زندگی و سرنوشت بلند خبر ندارد.
هوش مصنوعی: به او گفت گیو، ای بانوی ماه، چرا اینگونه روح خود را در زحمت انداختهای؟
هوش مصنوعی: با شاه همراه شو و به قله قوی و پرقدرت برو، اما از جمعیت و لشکر دوری کن و در کارها مداخله نکن.
هوش مصنوعی: حاکم پیروز و موفق همواره همراه من است و ستارهی خوشبختی در کنار من قرار دارد.
هوش مصنوعی: کیخسرو به رزمساز گفت: حالا زمان آن رسیده که به کار من رسیدگی کنی و دیگر وقت را هدر ندهی.
هوش مصنوعی: من از دام بلا رهایی یافتهام، پس تو چرا اینقدر بیپروا و بیاحتیاط در نزد اژدها قرار داری؟
هوش مصنوعی: حالا وقت آن رسیده است که برای دفاع از خود و سرزمینم، با شمشیر به دشمن حمله کنم و خون او را بریزم.
هوش مصنوعی: گیو به شاه بزرگ و سرفراز گفت که برای برآورده کردن نیازهای مردم، به نام تو آمدهایم.
هوش مصنوعی: پدرم قهرمان بزرگ است و من هم به مانند او قهرمان هستم. برای ما مهم نیست که به پادشاهی و مقامهای بلند فکر کنیم؛ روح و جان ما همیشه در خدمت honor و ارزشهاست.
هوش مصنوعی: برادرم دارای هفتاد و هشت جهان است و زمانی که نام تو از دهان او گذشت، همه آنها تحت تأثیر قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: بسیاری از قهرمانان وجود دارند، اما اگر یک نفر پیدا نباشد، ارزش آن شاه چه اندازه است؟
هوش مصنوعی: اگر من کشته شوم، دیگر تاج و افسر برای چه کسی خواهد بود؟
هوش مصنوعی: اگر تو از جایی دور شوی، هرگز نمیتوانم کسی را ببینم که به درستی و قدرت تو باشد.
هوش مصنوعی: اگر هفت سال درد و رنج من به هدر برود، دیگر مشکلی ندارم، چون میتوانم ننگی را که به نسل خود آوردهام از بین ببرم.
هوش مصنوعی: تو در جایگاه بلند قرار بگیر و سپاه را ببین. من در یاد تو باقی میمانم، ای خالق جهان.
هوش مصنوعی: او زره به تن کرد و مانند شیر آمد، همان طور که دستکش را زیر میاندازد.
هوش مصنوعی: از یک سو شاه و از سوی دیگر لشکر هستند و در میانه آنها، راه بسته شده است.
هوش مصنوعی: چون رعد بهاری به صدا درآمد، گیو به سمت سالار لشکر شتافت.
هوش مصنوعی: وقتی پیران شنیدند، به او دشنام دادند و گفتند: ای فرزند زنی بد و زشت.
هوش مصنوعی: وقتی که به این میدان نبرد آمدی، ای دلاور، به صف مبارزان قدم گذاشتی.
هوش مصنوعی: اکنون شاید غذا خوردنت به شکل نوکی از یک ماده سفت است و پوششت شبیه به کفنی از پرندهای تیز و برنده میباشد.
هوش مصنوعی: اگر کوهی از آهن هم باشد، یک سوار همچون موری در میان او وارد میشود و به راحتی میتواند در اطرافش حرکت کند. این نشاندهندهی قدرت و عظمت آن سوار است.
هوش مصنوعی: اگرچه انسانها گاهی مانند مور زحمتکش و بیسر و صدا هستند، اما در دل خود میتوانند افکار و احساسات عمیقتری داشته باشند. بنابراین، ظاهر نمیتواند نشاندهندهی عمق و حقیقت وجود یک فرد باشد.
هوش مصنوعی: اگر زره بر تنش چاک چاک شود، مانند مردار به زمین میافتد و او را به خاک میکشانند.
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد دربارهی هژبر، در زمانی که بر گوزنی رسید و او را گرفت.
هوش مصنوعی: زمانه لحظهها را میشمارد و زمان به سرعت میگذرد، اما من در این شرایط تنها مینشینم و به آنچه میگذرد فکر میکنم.
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن فرا رسیده است که تو را نزد من بیاورند، همانطور که تو را در جمع این افراد مشهور آوردهاند.
هوش مصنوعی: گیو به سپهدار شیر میگوید: شایسته است اگر تو در آب بروی و دلیرانه عمل کنی.
هوش مصنوعی: ببین چقدر آثار یک سوار با talent میتواند بر سر تو بیفزاید، تو ای فرد مشهور!
هوش مصنوعی: من هزار نفر هستم و معروف به شجاعت، و میتوانم یک دلاور را به زیر آورم و به کنترل بگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی من به میدان بیفتم، تمام رقبای سرشناس را به راحتی شکست میدهم و آنها را به زمین میزنم.
هوش مصنوعی: وقتی که افراد سالخورده این را شنیدند، خشمشان برانگیخته شد و دلشان دردناک و چشمانشان پر از اشک شد.
هوش مصنوعی: اسب را به حرکت درآورد و پاهایش را به شدت فشار داد. سپس، با قدرت، چکش سنگینی را بالا برد.
هوش مصنوعی: زمانی که کشتی از دشت به سمت رودخانه میآید، همواره با خوبی و نیکی مورد ستایش و احترام قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: هیچ عجلهای برای آزمایش نداشته باش، چرا که امیدوارم سپهبد از آب خارج شود.
هوش مصنوعی: گیو به پایین فرار میکند و از سالار نیو دور میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که او را از آب و لشکری که به او نزدیک بود دور کرد، با ضربهای، او را به زین سوار کرد.
هوش مصنوعی: پهلوان نگران از او، ز شهامت و قدرت خود، بند کمندش را باز کرد و به سمت او حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده اشاره میکند که در موقعیتی بحرانی، یکی از شخصیتها به نام گیو به میدان آمده و در این لحظه جهانی که به نظر میرسد روشن و شفاف باشد، به ناگهان به تاریکی و عدم وضوح تبدیل میشود. به عبارت دیگر، اوضاع به شدت بحرانی و دشوار میشود.
هوش مصنوعی: گیو، جوان شجاع و بلندپرواز، با یال پرچم خود را به گردن انداخت و آن را به خوبی آراست.
هوش مصنوعی: پهلوان برهنه و بیدفاع شد و از زین اسب به پایین افتاد و به دام افتاد.
هوش مصنوعی: یک نفر پیاده به جلو میرود و شخصی را که پستی و ذلت دارد به دنبال خود میکشد و او را به لب رود میبرد.
هوش مصنوعی: او سلاحش را بر زمین انداخت و دستش را در زیر آن پنهان کرد، سپس سلاحش را پوشاند و خودش در جایی نشسته است.
هوش مصنوعی: در دامن خود، آب گلی را به چنگ گرفت و به سوی لب آب رفت.
هوش مصنوعی: وقتی ترکان پرچم فرمانده خود را دیدند، ناچار به جلو رفتند.
هوش مصنوعی: صدای بلندی برخاست و نالهٔ ساز و آوای دم نای آتشین و هندی، به گوش رسید.
هوش مصنوعی: تجربهدیدهها به مانند کشتیای هستند که وقتی در آب قرار میگیرند، با وزش باد سرعت میگیرند.
هوش مصنوعی: سپه، گراز سنگینی را با دستانش بلند کرد و از کار او شگفتزده شد.
هوش مصنوعی: عنان اسب سبک شد و بار سنگین شد، در نتیجه سر دسته سرکشان از صدا و هیاهو به حیرت افتاده است.
هوش مصنوعی: او با شمشیر و نیزه به جنگ پرداخت و آن یل (پهلوان) را که راهنمایش بود، به قتل رساند.
هوش مصنوعی: بر روی هامون، به اندازه یک کوه، کسانی که دلیر و خسته بودند، با هم جمع شدند.
هوش مصنوعی: همهی دلیران به سمت او رفتند، مانند شیری که به جلو گله میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر از مقابل گیو شکست خورد، مانند لشکری گرسنه و مردان ناتوان از میدان عقبنشینی کردند.
هوش مصنوعی: چنان به شدت به عقب برگشت و آب را ترک کرد که گویی هیچ لشکری را در خواب نمیبیند.
هوش مصنوعی: زمانی که عطر و بوی خوش به نزد پیران رسید، قصد داشت سرش را از تنش جدا کند.
هوش مصنوعی: او را به درد و رنج بسیار در حالی که بیپناه و بیکس است، به اجبار و به زحمت به سمت خود میکشاند.
هوش مصنوعی: او گفت که این دل بد و بیوفا در لحظهای گرفتار اژدها شده است.
هوش مصنوعی: سیاوش به سخن او گوش داد و اگر او تنها یک باد باشد، سیاوش هم همچون آن، تبدیل به باد خواهد شد.
هوش مصنوعی: ابر، که به مانند پادشاهی برای پیران است، با بارش خروشان خود زمین را بوسه میزند و به آن خوشآمد میگوید.
هوش مصنوعی: او میگفت: ای پادشاه که به علم و دانش علاقهمند هستی، تو مانند خورشید در میان جمع انسانها درخشان و روشناییدهی.
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که درد و رنج من برای توست و من به خاطر تو به شدت میکوشم.
هوش مصنوعی: اگر من از دست این اژدها رها شوم، شایسته است که به خاطر بخت و تقدیر تو آزاد باشم.
هوش مصنوعی: گیو به کیخسرو نگاهی انداخت تا ببیند شاه نیو چه دستوری میدهد.
هوش مصنوعی: فرنگیس را دید که چشمانش پر از اشک است و زبانش پر از نفرین و بدگویی از افراسیاب.
هوش مصنوعی: گیو به سرافراز گفت: ای سرافراز، تو در طول راه، رنجهای بسیاری را تحمل کردی.
هوش مصنوعی: بدان که این مرد با تجربه و دانا، جنگجویی شجاع و با روحی روشن است.
هوش مصنوعی: پس از قاضی عادل، ما را به کسی راهنمایی کرد که ما را از خون رهایی بخشید.
هوش مصنوعی: محبت بد او باعث آسیب به روح ما شده و از این رفتار خود، بهخاطر خودمان درخواست نجات داریم.
هوش مصنوعی: به او گفت گیو: ای سرور بانوان، به سوی زندگی جاودان و خوشبختی برو.
هوش مصنوعی: من با شدت و قاطعیت به ماه و تاج و تخت پادشاه نیکوکار سوگند خوردهام.
هوش مصنوعی: اگر به او دسترسی پیدا کنم، در روز انتقام، زمین را با خون او رنگین میکنم.
هوش مصنوعی: کیخسرو به او گفت: ای شیر دل، به خاطر سوگند یزدان، زبانت را نبُر.
هوش مصنوعی: حالا با قسم و عهدی قوی، دلیرانه به سراغ او برو و با خنجر او را بزن و گوشش را سوراخ کن.
هوش مصنوعی: زمانی که خون از خنجر تو بر زمین بریزد، به یاد محبت و دوستی میافتی و همچنین به یاد دشمنی و کینه.
هوش مصنوعی: گیو به خنجرش گوش داد و سوگند را فراموش کرد، چرا که از شدت درشتی و خشم چیزی نگفت.
هوش مصنوعی: پیران به شاه گفت که مشخص است که دشمن با سپاه به ما حمله کرده است.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای دعوت به پذیرایی و مهمانی است، به طوری که از مهمان درخواست میشود که کاسه یا ظرفی را بپذیرد و در ادامه اشاره میشود که مهمان باید مانند گذشته، جان و چیزهای ارزشمندش را بخشیده باشد. به نوعی، تاکید بر محبت و بزرگواری در برقراری ارتباط و پذیرایی است.
هوش مصنوعی: گیو، ای دلیر و شجاع، چرا در میدان نبرد سست و ضعیف شدهای؟
هوش مصنوعی: اگر قسم بخوری، مگر اینکه دوباره دستانت را به بند دراز ببندم.
هوش مصنوعی: هیچکس قادر نخواهد بود این بند و محدودیت تو را بگشاید. ما تنها به گلشهر و زیبایی آن فکر میکنیم و بس.
هوش مصنوعی: کجا میتوانی همانند او را که سرآمد زنان است، پیدا کنی؟ اوست که تو را از درون و بیرون میشناسد.
هوش مصنوعی: بدان (پهلوان) نیز به توافق رسید و به وسیله سوگند، اسب و جان را خرید.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند آن گره را بگشاید، مگر اینکه از دنیای پر از گل و زیبایی آن، راهی بیابد.
هوش مصنوعی: او را اسب داد و دو دستش را بست و سپس فرمان داد که بر آن اسب بنشیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.