چون سر چاه بلا باز شود بر یعقوب

حال پیراهن یوسف همه پوشیده شود

باش تا دولت ایام وصال آید باز ...

... چون سر چاه بلا باز شود بر یعقوب

حال پیراهن یوسف همه پوشیده شود

باش تا دست دهد دولت ایام وصال ...

... سالها محزون نشینیم از پی آن تا بشیر

ناگهان پیراهن یوسف بکنعان آورد

آفتاب روی تو چون در عرب پیدا شود ...

... با نسیم سر زلف تو بتأثیر یکیست

بوی پیراهن یوسف که بکنعان آید

مرگ را حکم روان نیست برآن کس کو را ...

... دیر می جنبد بشیر ای باد بر کنعان گذر

مژده پیراهن یوسف ببر یعقوب را

دل نهادم بر جفا تا دیدم آن قد بلند ...

... رحم کن ای ابر رحمت کاتشم در خرمن است

جیب من هم  دارد از پیراهن یوسف نشان

گر نه کوری ای برادر این همان پیراهن است ...

... ز روی تربیت پروانه را جانباز گردانید

صبا آورد گرد دامن پیراهن یوسف

در بیت الحزن را پرده ی صد راز گردانید ...

... این درد چو درد دل ایوب نباشد

شک نیست که در قصه ی پیراهن یوسف

خونبارتر از دیده ی یعقوب نباشد ...

... خوبی که جفایی نکند خوب نباشد

جایی نرسد نکهت پیراهن یوسف

گر خود کشش از جانب یعقوب نباشد ...

... بجای باده خون در ساغراحباب میبینم

بطوفان داد عالم را نم پیراهن یوسف

جهان از گریه ی یعقوب در غرقاب میبینم ...

گر بخاکم گذرد یوسف گل پیرهنم

بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم

بفراق تو گرفتار ترم روز بروز ...

... غالبا طوقی به گرد کوی جانان کرده ای

ای صبا پیراهن یوسف مگر همراه تست

از کدامین باغ این گل در گریبان کرده ای ...

... جایی رسد این گریه که طوفان نرسیده

دیریست که از نگهت پیراهن یوسف

بویی به سوی کلبه احزان نرسیده ...

گفت وگوی غم یعقوب بود پیشه ما

بوی پیراهن یوسف دهد اندیشه ما

اندر آن بیشه که با شیر دمم آفت نیست ...

... بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند

بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست

خرم آن دم که به کنعان رسد و بنشیند ...

... این غزال از سایه خود هر زمان رم می کند

خواجه هرجا قصه پیراهن یوسف شنید

پیش چشمش جلوه همیان در هم می کند ...

... چشمی به ره نکهت خود داشته دایم

پیراهن یوسف که کنون پیرهن توست

افسانه ی یوسف که گرفته ست جهان را ...

... ای شهنشاهی که نطق از وصف ذاتت می کشد

شرمساری همچو از پیراهن یوسف گلاب

رتبه ای کز نسبت خاک درت دارد غبار ...

... من نه آن شمعم که بتوان داشتن پنهان مرا

نیستم پیراهن یوسف چرا هر جا روم

خون تهمت می چکد از گوشه دامان مرا ...

... از خلق معنبر تو گردید

پیراهن یوسف آسمان ها

زرین چو زبان شمع گردید ...