گنجور

 
صائب تبریزی

چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا

خوش گلی آخر شکفت از گلشن احزان مرا

تیغ بر فرقم زنند و گوهر از دستم برند

چون صدف شد دشمن جان گوهر رخشان مرا

دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است

روی دل تا برنگردیده است، بر گردان مرا

ذوق همچشمی ندارد شهرتم با آفتاب

گرد عالم از چه دارد چرخ سرگردان مرا؟

هر که بر من پرده پوشد خویش را رسوا کند

من نه آن شمعم که بتوان داشتن پنهان مرا

نیستم پیراهن یوسف، چرا هر جا روم

خون تهمت می چکد از گوشه دامان مرا؟

نیست صائب در خرابات مغان دریا دلی

تا به یک ساغر کند شرمنده احسان مرا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عبدالقادر گیلانی

گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

سرومن آغشته در اشک جگرخون من است

فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا

نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام

[...]

عطار

ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا

من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا

جان و دل پر درد دارم هم تو در من می‌نگر

چون تو پیدا کرده‌ای این راز پنهان مرا

ز آرزوی روی تو در خون گرفتم روی از آنک

[...]

ابن یمین

مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا

زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا

منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر

رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا

بودم اندر تیه حیرت مدتی همچون کلیم

[...]

سلمان ساوجی

ای سکندر دولتی کاوصاف لطفت دم به دم

می‌گشاید از زبان، صد چشمه حیوان مرا

تا قضا بستان سرای دولتت را ساخت، ساخت

بلبل دستان سرای آن سرا بستان مرا

در زمانت ابر می‌گوید به آواز بلند

[...]

امیرعلیشیر نوایی

هست در دیر آفتی هر دم به قصد جان مرا

زنده بردن از سر کوی مغان نتوان مرا

خانه دل بود آبادان ز تقوی وه که ساخت

عشوه های ساقی و سیل قدح ویران مرا

پرده زهدم چه سان پوشد که از آشوب می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه