گنجور

 
عرفی

گفت‌وگوی غم یعقوب بود پیشهٔ ما

بوی پیراهن یوسف دهد اندیشهٔ ما

اندر آن بیشه که با شیر دُمم آفت نیست

روبه از بی‌جگری رم کند از بیشهٔ ما

کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است

قوت بازوی دل می‌طلبد تیشهٔ ما

در دل ما غم دنیا غم معشوق شود

باده گر خام بود پخته کند شیشهٔ ما

عرفی افسانه تراشی به خموشی بفروخت

لله الحمد که آزاد شد از پیشهٔ ما

 
 
 
سلیم تهرانی

می‌جهد برق ز آه دل غم‌پیشهٔ ما

شعله دارد حذر از تیر نی بیشهٔ ما

سبزهٔ دانهٔ نخجیرگه عنقاییم

همه از چشمهٔ دام آب خورد ریشهٔ ما

اثر توبه ز هرجا که نمودار شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه