گنجور

 
اهلی شیرازی

نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است

لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است

حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن

قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است

دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری

دست در گردن کند خون منش در گردن است

آتش غم ساقیا ننشاند الا آب می

رحم کن ای ابر رحمت کاتشم در خرمن است

جَیبِ من هم  دارد از پیراهنِ یوسف نشان

گر نه کوری ای برادر ، این همان پیراهن است

حال سوز دوستان ای شمع میدانی ولی

من از آن سوزم که چشمت بر زبان دشمن است

نگسلم اهلی به جور از دامن آن گل چو خار

هر کجا خواهد شدن دست منش در دامن است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است

زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است

تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه

راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است

تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او

[...]

سنایی

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ابن یمین

اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است

زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است

جامی

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است

خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است

آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز

نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است

تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی

[...]

اهلی شیرازی

گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است

لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است

غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم

کاندرین ره هر سر مویی مرا یک رهزن است

ایکه پنداری چو فانوس آتشم در پیرهن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه