گنجور

 
نظیری نیشابوری

در عهد تو یک سر به گریبان نرسیده

کش چاک دل از سینه به دامان نرسیده

محمود پریشان سر زلف ایازست

کاریست محبت که به سامان نرسیده

مجنون نشد آرام پذیر از رخ لیلی

دردیست جدایی که به درمان نرسیده

هر قطره ای از چشم ترم سیل جهانیست

جایی رسد این گریه که طوفان نرسیده

دیریست که از نگهت پیراهن یوسف

بویی به سوی کلبه احزان نرسیده

بس کز رسن زلف گره گیر تو بندیم

ما را نمی از چاه زنخدان نرسیده

ماییم و کتابی و چراغی که فروغش

از خانه تاریک به ایوان نرسیده

صد بار ز آغاز به انجام رساندیم

افسانه دردی که به پایان نرسیده

فریاد که طی گشت ره عمر «نظیری »

این جان الم دیده به جانان نرسیده