عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۵ - گدای عشق
... غمی بود غمت آسوده در پناه من است
ز راه کج چو به منزل نمی رسی برگرد
به راه راست که این راه شاهراه من است
در اشتباه بشد عمر و من یقین دارم ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۹ - زاهدان ریایی واعظان دروغی!
... یک نفس کشیدن را در هوای آزادی
طی راه آزادی نیست کار اسکندر
پیر شد در این ره خضر مرد اندر این وادی ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۰ - بیداری دشمن غفلت دوست
... بدین گناه اگر کور شد سزاوار است
زده است یکسره خود را به راه بد مستی
قسم به چشم تو ما مست و خصم هشیار است ...
... مرا چه کار که انگشت کیست در کار است
تو صحت عمل از دزد و راهزن مطلب
از آنکه مملکت امروز دزد بازار است ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۱ - بیهنری و تنآسایی
... دل تو ز آهن و من ره بدان از آن جویم
که راه آهن کرده است وصل فاصله را
شدند ده دله و اجنبی پرست منم ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۳ - آرزو
... ریزد میان کوچه و بازارم آرزوست
در زیر بار حس شده ام خسته راه دور
با مرگ گو خلاصی از این بارم آرزوست ...
... یک مرد نو چو نادر سردارم آرزوست
ما را به بارگاه شه عارف اگرچه راه
نبود و لیک پاکی دربارم آرزوست
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۵ - فرقهبازی و جهالت!
... به جز جنون نبرد ره به سوی کعبه عشق
که بار عقل در این راه بر گل افتاده
گرفته نور جهان تاب علم عالم و شیخ ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۸ - تمدن بی تربیت نسوان سفر نیمه راه!
... بدر این حجاب و آخر بدر آز ابر چون خور
که تمدن ار نیایی تو به نیم راه ماند
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۲ - در استقبال غزل رئیس الوزرا
... عارف قسم به عشق و به ناموس عشق نیست
در راه عشق دوست حقیقت مجاز کن
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۷ - هجر و سفر عارف دربهدر
... بازیچه نیست عشق و محبت مگر نبود
در راه عشق یار پدر از پسر گذشت
سود و زیان و نفع و ضرر دخل و خرج عشق ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۸ - خنده پس از گریه
... من به ناچار دل از مهر تو کندم چه کنم
شرط عقل است سپس راه جنون گیرم و بس
عارف آسوده من از ناصح و پندم چه کنم
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۶ - باز یاد از کلنل محمد تقی خان
... ز هر کنار گریبان این و آن گیرد
اگرچه راه به سوی تو کاروان را نیست
دل از هوس چو جرس راه کاروان گیرد
کجاست چون تو کز اشراف شهر تا برسد ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۳
... کرد تاراج غم عشق شکیبایی را
دل به دریا زد و سر راه بیابان بگرفت
دل دریایی من بین سر صحرایی را ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۹
... برداشت پرده از سر سر نهان دل
شد اشک محرم دل و از راه دوستی
راه بهانه داد کف دشمنان دل
خوبان یک از هزار ز تحصیل درس عشق ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۱ - هیئت کابینه تکیه دولت (طهران)
... علاج باید شاید نمیرد این بیمار
به دست خویش چو دادی به راهزن شمشیر
ببایدت که دهی تن به نیستی ناچار
گرفت چون ز کفت دزد قلچماق چماق
دگر نه دست دفاعت بود نه راه فرار
امیر قافله لختی بایست دزد رسید ...
... ز حرف حق زدن عارف نکن دریغ امروز
چه باک از اینکه در این راه می زنند به دار
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۲ - تیمورتاش نامه
... وطن دوست جز این ندارم سراغ
به راه وطن آن کسی سوخته ست
که در دیده زین خاک اندوخته ست ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۶ - قصیدهٔ علیجان
... آنکه شود با تو یار غار علی جان
از دو نفر تا سه با تو راه توان رفت
آوخ اگر آن سه شد چهار علی جان ...
... گاه تو چون قاطر چموش لگدزن
گاه چو دلدل تو راهوار علی جان
نیست کسی کز تو بر دلش ننشسته ...
... وای بر آن مجمعی که باشی و در وی
راه نباشد پی فرار علی جان
وای بر آن کس که در میانه مردم ...
... جرگه ای از روس جیره خوار علی جان
جمع کثیری دوان به راه سفارت
دولا دولا شترسوار علی جان ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۷ - در راه کردستان
... چانه خارج بود ز فرمانش
راه طهران الی به کردستان
این چه خواهی ز یزد و کرمانش ...
... کی کند پاک آب بارانش
کاش کالسکه راه آهن بود
که بمردیم در بیابانش
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۸ - فلفلحلحلح
غزل فلفلحلحح همان غزلی ست که به جهت حضرت آیة الله کردستانی از بین راه که به طهران می آمدم ساخته ۱۳۴۱ ق و از همدان در ضمن کاغذی که به ایشان نوشته بودم به سنندج فرستادم ولی سابقه دادن به این غزل ده مرتبه زحمتش بیشتر از نوشتن آن است با آیة الله به تماشای حوالی رفته بودیم که پیرمردی عامی و بیابانی دیدیم که خبرهای غریب می گفت از جمله این که چهل شب در قبرستان کهنه ای که روز نیز جنبنده و جاندار از آن گذر ندارد مشغول بعضی اوراد و اذکار بوده است خود آیة الله که منکر تاثیر منتر و طلسمات بود معلوم شد بسی از اینها دانسته و حتی در شبهای خوفناک خوانده است و بسیاری از آنها را خواند که من تنها کلمه فلفلحلحح را به خاطر سپردم قطب الاسلام یک ملای پیرمرد بدبخت و شریفی است که اغلب علمای کردستان که امروز هر کدام عنوانی دارند شاگرد این بدبخت بوده اند ولی امروز از کثرت پریشانی جزیی امورات زندگانیش را آیة الله اداره می کند خود آیة الله هم بیشتر تحصیلاتش پیش قطب بوده است علت بدبختیش این است که طبعا آزادیخواه و متجدد بوده در اول مشروطه هم تاسیس مدرسه جدیدی کرده است البته یک همچو ملایی بودنش به جهت دیگران خیلی اسباب ضرر است پس به همین جهات عموم علما او را تکفیر کرده از آن وقت هم دیگر نتوانسته است کمر راست کند روزی در مجلس او حکایت منقلی پیش آمد که چهار پنج نفر نتوانستند یک منقل آتش کنند پس اگر در غزل به شعری که منقل قطب الاسلام در اوست برسید بدانید مقصود چیست
خواهم از راه خرابات فلفلحلحلح
طی کنم راه سماوات فلفلحلحلح
آیة الله بود پیر من و مرشد من ...
... به خدا در همه اوقات فلفلحلحلح
راه آورد سنندج بر یاران برمش
از تو این تحفه به سوغات فلفلحلحلح ...
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۳ - رونوشت از خط زیبای عارف که در آن تاریخ نوشته
... گوید اگر حق شنوی سر مخار
راه هنر پوی که در قرن بیست
بی هنران را نگذارند زیست
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۶
... قلم نیست نیش دم کژدم است
مشو خار راه خیال کسی
که اندیشه ز اندیشه باید بسی ...
... ز تاگور هندوستانی مگوی
از این راه دیگر برای تو پول
محال است یک غاز گردد وصول ...
... همه مهر این مادر پیر گیج
بود صرف در راه اولاد بیج
وطن آنچنان داد پاداش من ...
... خوش آمد نگفتم خدا را سپاس
از این راه چیزی نیندوختم
چو دیگر کسان شعر نفروختم ...
... وطن را از اول بهانه کنم
فراهم زر و ملک و خانه کنم
مپندار این را هم از بددلی ...