گنجور

 
عارف قزوینی

برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد

ز هر کنار گریبان این و آن گیرد

اگرچه راه به سوی تو کاروان را نیست

دل از هوس چو جرس راه کاروان گیرد

کجاست چون تو کز اشراف شهر تا برسد

به شیخ و مرشد و جن‌گیر و روضه‌خوان گیرد

وکیل و لیدر و سر دسته دزد در یک روز

گرفته، داد ز دل‌های ناتوان گیرد

چو اوفتاد به دست تو جان خصم امان

چه شد که دادی امان، تا دوباره جان گیرد

چو ارتجاع لگدکوب و پایمال تو شد

بدان که پای بگیرد اگر جهان گیرد

به فکر کهنه خیال کهن دوامی نیست

دوام ملک ز فکر نو و جوان گیرد

ضیای دیدهٔ روشندلان تویی و حسود

چو موش کور ز خود کی توان عنان گیرد

چه غم ز هرزه‌درایی و لابه‌گویی، از آن

که سگ سکوت ز یک مشت استخوان گیرد

زمام ملک چرا گیرد آنکه می‌زیبد

که میل سرمه و سرخاب و سرمه‌دان گیرد

نه فاسق است در ایران ریاست وزرا

که او به تجربه سرمشق از زنان گیرد

به قرن بیست زن مرد کش، سپس نباش

بروزن! آتش ننگت به دودمان گیرد

قوام سلطنت این دور دور توست بکن!

که انتقام از این دور آسمان گیرد

پس از شهادت کلنل گمان مبر عارف

سکون گرفته و در یک مقر مکان گیرد

 
 
 
حافظ

سپیده‌دم که صبا بوی لطف جان گیرد

چمن ز لطف هوا نکته برجنان گیرد

هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد

افق ز عکس شفق رنگ گلستان گیرد

نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح

[...]

صائب تبریزی

عنان آه چسان جسم ناتوان گیرد؟

چگونه مشت خسی برق را عنان گیرد؟

به آه داشتم امیدها، ندانستم

که این فلک زده هم رنگ آسمان گیرد

چه احتیاج کمندست در شکار ترا؟

[...]

حزین لاهیجی

بهار شد که چمن جام ارغوان گیرد

ز جوش سبزه زمین رنگ آسمان گیرد

به طرف باغ بساط زمردی فکنند

ز لاله برهمن خاک، طیلسان گیرد

به دوش نامیه دیبای بهمنی فکنند

[...]

صفایی جندقی

چو ترک چشم تو ز ابروی خود کمان گیرد

بگو به تیر نخستین مرا نشان گیرد

فریب عشق به حرب بتی کشید مرا

که از رخش سپر از قامتش سنان گیرد

سپاه شاه که شهری به چار مه نگرفت

[...]

حاجب شیرازی

مگر نسیم به زلف تو شب مکان گیرد

که بامداد جهان را به مشک بان گیرد

ز قیرگون سر زلف تو یافت بس تو قیر

که قیروان سپهش تا به قیروان گیرد

اگر که ابرو، و مژگان به قوس بنمائی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه