گنجور

 
عارف قزوینی

حشمت الملک آن که عنوانش

پیش من اینکه خواندمی خانش

روز از صحبتش به تنگم و شب

عاجز از قل قل قلیانش

مزه حرف بی رویه زدن

شیره کرده است زیر دندانش

گاه خواهد کند سکوت ولیک

چانه خارج بود ز فرمانش

راه طهران الی به کردستان

این چه خواهی ز یزد و کرمانش

غرقه در قلزم کثافت را

کی کند پاک آب بارانش

کاش کالسکه راه آهن بود

که بمردیم در بیابانش