گنجور

 
عارف قزوینی

ای بارگاه حسن تو محمود ایاز کن

وی خسروان به پیش ایازت نیاز کن

ویرانه ساز کعبهٔ دل‌ها چو سومنات

محمودی ای به کشور جان ترکتاز کن

چشم بهانه گیر تو دنبال فتنه کرد

هی بی‌جهت به خلق در فتنه باز کن

ابروی چون هلال نوت قد هلال ساز

روی چو خور فروخته‌ات جان‌گداز کن

چشمت به دستیاری مژگان ز هر کنار

چون صعوه صید دل کن و در چنگ باز کن

عمری‌ست ناز می‌کشم از مهوشان ولیک

هرگز ندیده‌ام چو تو مهروی ناز کن

ای بی‌نیاز از همه چیز همچو بولشویک

هر جا که رو کنی همه را سرفراز کن

تو شمع بزم غیری و من در غمت مدام

پروانه‌وار شب به سحر سوز و ساز کن

مگذار در غم تو بمیرم به شرط آنک

تا زنده‌ام تو ناز کن و من نیاز کن

شب شد، چه شد که یار نیامد؟ یقین فتاد

چنگ رقیب روده به صحبت دراز کن

ممتاز در میانهٔ خوبانِ عالمی

ای امتیاز حسن تو لغو امتیاز کن

عارف، قسم به عشق و به ناموس عشق، نیست

در راه عشق دوست حقیقت مجاز کن!