گنجور

 
۱۸۶۱

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۰۸ - رزم کردن کوش با قباد و پیروزی قباد

 

... چو سیل روان آن سپه را بتاخت

سواری فرستاد تا بنگرید

بدان دشت هامون طلایه ندید ...

... یکی مر یکی را همی زد به تیر

دگر دیگری را همی بست اسیر

ز مغزش برآمد یکی تیره دود ...

... چنین گفت کاین بدنژاده قباد

فریبنده بوده ست و من بی گمان

ز کنده سرآمد سپه را زمان ...

... به یزدان اگر من برآیم به تخت

مگر کشته یا بسته پیشم قباد

سراپرده و تخت داده بباد ...

ایرانشان
 
۱۸۶۲

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۱۵ - آگاهی ایرانیان از نیرنگ کوش و کارزار با دشمن

 

... که چندین سواران زره پوش داشت

کنون کشته و خاک گشته بنام

به ارزنده و دشمنان شادکام ...

... چکاچاک شمشیر و گرز و سنان

همی بستد از دست گردان عنان

به یک زخم چندان سپه کشته شد

که از کشته هامون زمین بسته شد

دلیران مکران چو شیر ژیان ...

... برآمد چکاچاک تیغ نبرد

جهان از تف جنگشان میغ بست

ز خون اخگری بر سر تیغ بست

سوار ار جنان تار و هم پود بود ...

... سپهبد بدان حمله بدخواه خویش

برون کرد یکسر ز بنگاه خویش

ز مکرانیان چند مردان بکشت ...

ایرانشان
 
۱۸۶۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۲۹ - کوش دعوی خدایی می کند

 

... از آن نیز هم بر دل آمدش رنج

بسی بستد از مردمان خواسته

ز هر کس که بد کارش آراسته ...

... یکی چادر از کبر بر تن کشید

سر از چنبر بندگی دور کرد

زبان را به بیهوده رنجور کرد ...

... نیارست گفتن کس از زندگان

که تو بنده ای هستی از بندگان

خداوند دانش خروشان ز کوش ...

ایرانشان
 
۱۸۶۴

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۳۶ - نیرنگ قارن و شکست سپاه کوش

 

... که از چینیان کین توان آختن

کمر بست نستوه و لشکر براند

از ایشان یکی نیمه با خود نماند ...

... بدو گفت کای نامبردار گرد

برو روی بنمای تا چینیان

بتازند و آرندت اندر میان ...

... سرافراز نستوه با آن سپاه

کمین برگشادند و بستند راه

سپاه گریزان ز پس کرد روی ...

... دلیران ایران چو تیره شبان

بیابند گرگان رمه ی بی شبان

برآن دشمنان برگشادند دست ...

ایرانشان
 
۱۸۶۵

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۴۳ - جنگ تن به تن قارن و کوش و گرفتار شدن کوش

 

... بیاورد گنجور ساز نبرد

بر کوش بنهاد و برگشت مرد

همان گه بپوشید دارای چین ...

... ز تبت یکی آبداده زره

بپوشید و برزد به بندش گره

که بر وی نکردی سلیح ایچ کار ...

... یکی خود چینی به سر برنهاد

کمر بر میان بست و دل برگشاد

برافگند بر بور برگستوان ...

... بیامد بر قارن رزمخواه

ببستند پیمان که از لشکری

نیاید کسی پیش این داوری ...

... همی حمله کردند چون باد و گرد

بنالید از ایشان زمین نبرد

ز بانگ دلیران و از زخم تیغ ...

... نیامد همی زخمشان کارگر

به هر بند و چاره پسودند دست

سنان یکی دیگری را نخست ...

... بکشتند و برخاست گرد نبرد

قباد آمد و هر دو دستش ببست

بر اسبش فگندند مانند مست ...

... تن دشمنانش ز خون لاله رنگ

هم اندر زمان کوش را بند کرد

زمانه دل خویش را پند کرد

به بندی ببستش که یک پاره بود

نه هرگز گشادنش را چاره بود ...

... چنان دان که رویت بگزاید اوی

تو گر هوشیاری در او دل مبند

که راهش تباه است و کارش گزند ...

... ز لشکر دلیران گردنفراز

بیاورد و رامشگران را بنیز

بخواند و بخورد و ببخشید چیز ...

ایرانشان
 
۱۸۶۶

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۵۳ - رای زدن فریدون با فرزانگان در کار سیاهان

 

... تو شاهی و ما پیش تختت رهی

کمر بسته تا خود چه فرمان دهی

فریدون چنین گفت با مهتران ...

... به شاهی مرا او را ده آن بوم و بر

که از بهر شاهی ببندد کمر

شب و روز تدبیر شاهان کند ...

... برآرد دمار از سیاهان شوم

نهد تخت و بنشیند او با سپاه

همی دارد آن پادشاهی نگاه ...

ایرانشان
 
۱۸۶۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۵۴ - آزاد ساختن کوش برای جنگ با سیاهان

 

... مرا در دل آید همی این پسند

که برگیرم اکنون از آن دیو بند

بیارم به خانه بیارایمش

دلش خوش کنم سخت بستایمش

سراسر بدو بخشم این بوم و بر ...

... بکوشد شب و روز با دشمنان

ز بن برکند بیخ آهرمنان

به مردم کند کشور آباد و گنج

تن آسان کند مردمان را ز رنج

مر این مرز را کس نبندد میان

جز آن دیوچهر اژدهای دمان ...

... به یک هفته سوی دماوند شد

به نزدیک آن خسته ی بند شد

ز بند گرانش رها کرد پای

سوی آمل آوردش از تنگ جای ...

ایرانشان
 
۱۸۶۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۵۶ - کوش در پیشگاه فریدون

 

... بخندید در روی او شاه و گفت

که بخت تو بنمود روی از نهفت

از این پس نبینی جز از کام خویش ...

... خردپرور و راد و آمرزگار

از این پس یکی بنده باشمت پیش

پشیمانم از کار و کردار خویش ...

... مگر بر من آمرزش آید ز شاه

فریدون فراوانش بنواخت و گفت

که با رای تو راستی باد جفت ...

... گنهکار دیدم همی خویشتن

چو من بنده را بند و زندان سزاست

چه زندان مرا تیغ بران جزاست

بدان تا کس از بندگان سترگ

نتابد ز فرمان شاه بزرگ ...

... گر از من کنون درگذاری گناه

از این پس یکی بنده باشم به در

کمر بسته پیش شه تاجور

بخندید در روی او شهریار ...

... سوی خانه رفتند از آن بزم کی

ز پرده چو بنمود روی آفتاب

به می کرد مغز دلیران شتاب

ایرانشان
 
۱۸۶۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۵۷ - هدایای فریدون به کوش

 

فرستاد مر کوش را خواند پیش

چو آمد نشاندش بنزدیک خویش

یکی مایه ور پایگه ساختش

فراوانش بستود و بنواختش

چو برگشت و آمد بنزدیک شاه

یکی خلعت آراست او را پگاه ...

... بر اسب شهنشاه گیتی نشست

کمر بر میان بست و بگشاد دست

همی راند با قارن نیکخواه ...

... که فیروز بادی و فرمانروا

کمر بر میان بست کوش سترگ

به فرمان کو شهریار بزرگ ...

ایرانشان
 
۱۸۷۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۶۱ - حرکت کوش و سپاه از آمل برای پیگار با سیاهان مازندران

 

... بسی ساز شاهان به چنگ آمدش

وز آن جا سوی مصر بنهاد روی

همه راه شادان دل و پوی پوی ...

... گهر کهربا کرد گرد گلش

چو کوش آن چنان دید بنواختش

بپرسید و بر باره بنشاختش

به فرسنگ بوصیر آمد فرود ...

... فرستاد هر کس سوی شهر خویش

چو از گنج بستد همی بهر خویش

به هر مرزبر کارداری گماشت ...

... کنون هوم را گر ندانی همی

جزیره ی بنی رعم خوانی همی

دگر شهر تاهرت و شهر مبات ...

ایرانشان
 
۱۸۷۱

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۶۲ - نامه ی کوش به نزدیک قراطوس، شاه اندلس درباره ی بازگردانیدن فراریان باختر

 

... از آن پس که ضحاک را شاه گرد

ببست و به کوه دماوند برد

بکوشید با شاه هفتاد سال ...

... به دست سپهبد گرفتار شد

به زندان شاه جهان بسته ماند

چهل سال کس نام او برنخواند ...

... که گر بر بتابی تو از او نخست

از آن پس کنی بندگیها درست

نه پوزش پذیرد نه پرسدت گرم ...

ایرانشان
 
۱۸۷۲

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۶۹ - تسلیم شهر و زنهار دادن کوش سپاه قراطوس را

 

... که بی مهر و فرمان من زآن سپاه

نباید که در شهر یابند راه

سپاه قراطوس را زآن سپس ...

... که راه نیاگان خود داشتیم

چو گردن کشد بنده از شهریار

نباشد پسندیده ی هوشیار

کنون چون چنین روی برتافت بخت

از او بستد و شاه را داد تخت

همه بندگانیم بسته میان

وگر پیش تختش سرآید زمان ...

... گر آمرزش آرد به ما بر بجای

به رخ تازه شد کوش و بنواختشان

به اندازه بر پایگه ساختشان ...

... بتابید گردن ز فرمان من

شما را بنزدیک من زینهار

نباشد نه آمرزش آرم به کار ...

... جز آن چیز کآن خود شما را بود

مگر بند کز سنگ خارا بود

چو برداری آن را که بنهاده ای

به بند اندری گرچه آزاده ای

سپاه آفرین کرد و گشتند باز ...

ایرانشان
 
۱۸۷۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۷۱ - نامه ی کوش پیل دندان به نزدیک فریدون

 

یکی نامه فرمود نزدیک شاه

که بنده چو آمد بدین جایگاه

مر این مردمان را که از باختر ...

... که در نامه چندان سخن گفته بود

کز این پیشتر بنده نزدیک شاه

فرستاد و برخواند در پیشگاه ...

... بجای گل ارزیز برده بکار

به نیروی شاه جهان بستدم

همه کاخ و ایوان بهم بر زدم ...

ایرانشان
 
۱۸۷۴

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۹۴ - رسیدن ایرانیان بنزد فریدون و آگاهی او از خیانت مردان خوره

 

... یکی گفت کای شاه با فر و داد

دبیرانت را بندها بر نهاد

چنین گفت کاین نام برده سپاه ...

... کنون از سر کار او بگذرید

ز دیوانها نامشان بسترید

وزآن روی مردان پولادپوش ...

ایرانشان
 
۱۸۷۵

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۹۷ - کوش بار دیگر دعوی خدایی می کند

 

... به آیین و دیدار کوش سترگ

بتی پیش بنهاد خرد و بزرگ

ز بستر چو برخاستی مرد و زن

شدی پیش ایشان بسان شمن ...

ایرانشان
 
۱۸۷۶

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۹۹ - لشکرکشی کوش به مرز خوبان و تصرف آن

 

... برآمد ز گردان لشکر خروش

کمر بست هرکس برآن رزم چست

سواران همه صف کشیدند درست ...

... بشد کوش تا پیش ایوان شاه

ز تاراج بربست دست سپاه

همش گنج برداشت و هم تاج و تخت ...

... دل تاجداران پر از بیم کرد

زنان شبستانش را کرد بند

همه با دل خسته و مستمند ...

ایرانشان
 
۱۸۷۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۰۲ - پاسخ کوش به فاروق و خواستن باژ

 

... چنین گفت کاین نامه برخواندم

فرستاده را پیش بنشاندم

بپرسیدم از دانش و رای تو ...

... برآوردی از تو زمانه دمار

ولیکن خرد کار بستی نخست

کنون تاج و تخت مهی آن توست

چرا آن جفا پیشه ی تیره هوش

نیامد کمر بسته نزدیک کوش

چو پیش آمدی همچو تو بنده وار

همان گه ز ما یافتی زینهار ...

... تو نیز اندر این کار بهتر ببین

کمر بر میان بند و پیش من آی

چو خواهی که ماند به تو تخت و جای ...

ایرانشان
 
۱۸۷۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۰۳ - فرستادن باژ و کنیزکان و غلامان زیباروی بنزد کوش

 

... به چشن بزرگی ببخشایدم

دگر هرچه گوید میان بسته ام

چو از خشم شاه جهان رسته ام ...

... سزد گر کنون بازگردی ز راه

بیامرزی این بنده ی نیکخواه

همان شاه بشکوبش آن من است ...

... مرآن سرکشان را بدادند جای

چو روز آمد آن خواسته بنگرید

همان دلبران را یکایک بدید ...

... از آن جا سوی اندلش باز شد

به شادی و بگماز بنشست و می

نیامدش یاد فریدون کی

مر آن دختران را بدان دلبری

به یک سال بستد همه دختری

از ایشان هر آن کس که آمدش خوش ...

ایرانشان
 
۱۸۷۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۱۵ - گفتگوی قارن با سلم در بسیاری سپاه کوش

 

... بدو گفت قارن که فردا پگاه

کمر بست باید شدن رزمخواه

بدان تا دل لشکری نشکند

همه ترس دشمن ز بن برکند

تو امشب بفرمای تا در شتاب ...

ایرانشان
 
۱۸۸۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۱۷ - آراستن رزم شاهان رزم قارن و کوش و زخمی شدن قارن

 

... خروش از ستاره همی برگذشت

بیاورد قارن کمر بست کوش

سرش پر زکین و دلش پر زجوش ...

... همه نام او زین جهان کم کنم

شبستان او پر ز ماتم کنم

بپوشید ساز و سلیح نبرد ...

... ز روی زمین رانده بودند پاک

همه خشت بالین و بستر ز خاک

برآمد چنین سالیانی هزار ...

... جهاندار ضحاک با تاج زر

به شاهی کمربسته با هوش و فر

ز جمشیدیان در جهان نام نه

جز از کوه وز بیشه آرام نه

اگر پای من چند گه بند سود

به زندان شاه تو اکنون چه بود ...

... چو گیرندش از بیشه و مرغزار

نه جمشید دربند ضحاک بود

نشستنش و خفتنش بر خاک بود ...

... بیفتاد با باره اندر مغاک

سوارانش از دست من بستدند

فراوان مرا تیغ و زوبین زدند ...

ایرانشان
 
 
۱
۹۲
۹۳
۹۴
۹۵
۹۶
۵۵۱