از آمل روان گشت لشکر به راه
همی رفت یکی میل با کوش، شاه
وز آن جایگه راه موصل گرفت
بیابان و کهسار و منزل گرفت
فرستاد با نامه پنجه سوار
سوی شهر موصل بدان مرزدار
که ما را گذر بر تو آمد نخست
نباید که باشی تو در کار سست
علف ساز چندان که داری توان
که هست این سپاهی چو سیل روان
نباید که در راه تنگی بود
بدین مرز لشکر درنگی بود
چو آمد به موصل، بسی ساز دید
همان مرزبانی سزاوار دید
بدان مرزبانی درنگ آمدش
بسی ساز شاهان به چنگ آمدش
وز آن جا سوی مصر بنهاد روی
همه راه شادان دل و پوی پوی
ز لشکر سواری فرستاد پیش
نبشته یکی نامه بی کمّ و بیش
که ما را همی شاه گندآواران
فرستد به پیگار مازندران
دو ساله علف ساز با خوردنی
فراز آر هر گونه آوردنی
که آن کشوری هست ویران شده
کنام پلنگان و شیران شده
نباید که تنگی کند لشکرم
چو از مرز آباد تو بگذرم
فرستاد هنگام بانگ خروس
بیامد شتابان به نزد کیوس
که در شهر بوصیر بودش نشست
همه ساله از بخت شادان و مست
چو فسطاط ناکرده بودند نوز
به بوصیر بودی بهار و تموز
چو نامه به فرزند نوشان رسید
ز فرمان او هیچ چاره ندید
فراز آورید آنچه بودش به شهر
دگر خواست از لشکر و شهر بهر
همه دشت پُر خوردنی کرده بود
که از شهر، وز کشور آورده بود
به راه جزیره همی راند کوش
همه لشکر گشن پولادپوش
چو از راه برخاست آوای کوس
پذیره شدش با بزرگان کیوس
چو چشمش برآمد برآن رزمساز
پیاده شدش پیش و بردش نماز
بترسید از آن هول و سختی دلش
گهر کهربا کرد گِرد گلش
چو کوش آن چنان دید بنواختش
بپرسید و بر باره بنشاختش
به فرسنگ بوصیر آمد فرود
به یک دست باغ و دگر دست رود
کیوس سرافراز را پیش خواند
به نزدیکی پیشگاهش نشاند
بدو گفت کز ساز وز خوردنی
چه مایه فراز آمد آوردنی
چنین پاسخ آورد کای تاجور
از این آمدن دیر بودم خبر
خورش هست چندان که یک ساله شاه
ببخشد بر این نامبرده سپاه
دل کوش از آن نیکدل شاد شد
وز اندیشه ی لشکر آزاد شد
بدو گفت یک ساله داریم نیز
دو ساله نیازم نیاید به چیز
نباید فراوان زمین جز گیا
و گر هست کشور همه کیمیا
تو این خوردنی سر بسر بار کن
بر اشتر تو در کشور انبار کن
وزآن پس دگر هرچت آید به دست
به دست کسانت سوی مافرست
کیوس جهاندیده خواهش نمود
بر آن خواهش او را ستایش نمود
که ایدر بر آسای یکچندگاه
نپذرفت و برداشت یکسر سپاه
شتابان بیامد به شهر سماب
درخت و گیا دید و آب و تباب
که اکنون همی برقه خوانی به نام
یکی مرزبان اندر او شادکام
مر آن شهر و آن شاه با دستبرد
جهاندیده از حد مغرب شمرد
سراپرده زد کوش در مرغزار
پراگند هر جای مردان کار
کرا یافت آواره از شهر و جای
درم داد چندان که شد کدخدای
فرستاد هر کس سوی شهر خویش
چو از گنج بستد همی بهر خویش
به هر مرزبر کارداری گماشت
که هر کار داری یکی گنج داشت
بفرمود تا هر کرا یافتند
ز بیگانگی روی برتافتند
بدادند چندان که بایست چیز
سه ساله خراجش یله کرد نیز
از آن شهرها هفت بودند و پنج
که از بجّه و نوبه دیدند رنج
از ایشان یکی روبله کرد شهر
که گفتی که دارد ز فردوس بهر
دگر یونس و طَرفه و قیروان
مر آن هر سه را باغ و آب روان
بصیره دگر بیش و ناکور بود
که پیوسته از بجّه رنجور بود
زویله دگر بود و ماهی دگر
دگر شازده کشور نامور
دگر فاس و بجنک بودند و هوم
همه مرز پیوسته بامرز روم
کنون هوم را گر ندانی همی
جزیره ی بنی رعم خوانی همی
دگر شهر تاهرت و شهر مبات
گلاب آب و زعفرانش نبات
مر این شهرها را که کردیم یاد
همی داد هرگاه نوبی به باد
نبود اندر این کشور آباد جای
نه بر پای دیدند جایی سرای
مگر برقه کآن خوب و آباد بود
گریزنده را جای فریاد بود
ز مردم هرآن کس که بگذاشت جای
سوی اندلس رفت بی پرّ و پای
چو آگاه شد کوش، شد شادمان
که در اندلس یافت آن مردمان
قراطوس بود اندر آن شهر شاه
جوانی سرافراز با دستگاه
سپاهش فزونتر ز موران خُرد
وگر چون ستاره که نتوان شمرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: لشکر آمل به راه افتاد و به سوی موصل حرکت کرد. شاه دستور داد تا از مرزها برای لشکر علف و خوراک آماده کنند، زیرا این لشکر بزرگ و چون سیل روان است. هنگام ورود به موصل، مرزبان با ساز و امکانات کافی استقبال کرد و به شاه گزارش داد که شهر آماده پذیرایی است.
پس از دریافت خبر، شاه کیوس را فراخواند و از او خواست تا مقدار لازم خوراک را برای دو سال آماده کند، زیرا سرزمین مقصد ویران و پر از حیوانات وحشی است. کیوس ظرف یک سال خوراک کافی جمعآوری کرد و سپاه آماده حرکت شدند.
سپس لشکر به شهر سماب رسید و از طبیعت سبز و آب و هوای خوب آنجا شگفتزده شدند. شاه برای هر مرد در آن منطقه تدارکاتی فراهم کرد و به کارداران دستور داد تا با افراد به خوبی رفتار کنند.
پس از گذر از چندین شهر، لقبی به شهرهای آباد و سرسبز داده شد که هیچ یک از آنها در وضعیت خوبی نبودند. در نهایت، کوش (شاه) از خوبی و آبادانی اندلس خشنود شد و به سراغ قراطوس، شاه آن سرزمین رفت. قراطوس جوانی سرافراز و با سپاهی بزرگ بود.
هوش مصنوعی: از آمل سپاهی به راه افتاد و یکی از آنها به سمت کوش میرفت، شاه نیز در میانشان بود.
هوش مصنوعی: از آن مکان، به سمت موصل راهی شد و بیابان و کوهستان و محل اقامت را برگزید.
هوش مصنوعی: با نامهای، سوارگاهی به سمت شهر موصل فرستاد تا به مرزبان آنجا برسد.
هوش مصنوعی: اگر ما نخستین بار بر تو بگذریم، نباید در کارهای خود سستی کنی.
هوش مصنوعی: هر چقدر میتوانی علف برسان، زیرا این لشکر مانند سیلی به راه افتاده است.
هوش مصنوعی: در مسیر تنگ و باریک نباید توقف کرد، زیرا در این وضعیت دشمن یا مشکلی ممکن است به ما نزدیک شود.
هوش مصنوعی: وقتی به موصل رسید، سازهای زیادی را مشاهده کرد و آن را به عنوان نشانهای مناسب برای مرزبانی شناخت.
هوش مصنوعی: بدان مرزبان، به اساس نیکویی و هدایت لهی، این قدرت و توانایی را به دست آورد که مانند پادشاهان، ابزار و ابزارهای لازم را در اختیار خود داشته باشد.
هوش مصنوعی: از آن مکان به سمت مصر حرکت کرد و در تمام مسیر با دل شاد و زندگی پرانرژی پیش رفت.
هوش مصنوعی: از سپاه، سواری را پیش فرستاد تا نامهای بدون کم و کاست بنویسد.
هوش مصنوعی: شاه ما را به جنگ با گندآوران میفرستد تا به مازندران برسیم.
هوش مصنوعی: دو ساله، علفی را که میرویاند، با خوراکیهای خوب و باکیفیت تقویت کن و هر نوع خوراکی را برایش فراهم کن.
هوش مصنوعی: این سرزمین که اکنون ویران شده، زمانی محل زندگی و سکونت پلنگها و شیرها بوده است.
هوش مصنوعی: لشکر من نباید تحت فشار قرار بگیرد، وقتی که از سرزمین آباد تو عبور میکنم.
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای خروس را شنید، شتابان به سوی کیوس آمد.
هوش مصنوعی: در شهر بوصیر، او هر سال به خاطر خوششانسی و شادابیاش نشستی را برگزار میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که چادر یا سایهبان برپا نشده بود، نوزاد در بوصیر در فصل بهار و تابستان به دنیا آمد.
هوش مصنوعی: وقتی نامهای به فرزند او رسید، از دستور او هیچ راهی برای اقدام نیافت.
هوش مصنوعی: برخی از چیزهایی که از آنجا بود، به جای دیگر ببرند و از لشکر و شهر بخواهند.
هوش مصنوعی: تمام دشت را پر از خوراکی کرده بود که از شهر و مناطق مختلف به آنجا آورده بودند.
هوش مصنوعی: همه لشکر در حال حرکت به سمت جزیره هستند و به سختی و تلاش ادامه میدهند، در حالی که همیشه احساس گرسنگی و نیاز به غذا دارند و زرههایی از فولاد به تن دارند.
هوش مصنوعی: وقتی صدا و نوا برپا شد، او نیز با بزرگان به استقبال آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که او با چشمانش بر آن جنگجو نگریست، از اسب پیاده شد و پیشانی بر خاک نهاد تا نماز بخواند.
هوش مصنوعی: از آن ترسید که دلش از شدت درد و ناراحتی، به اندازه گوهر کهربا، تنگ و سخت شده و در اطراف او مانند گلی پژمرده شده است.
هوش مصنوعی: وقتی او را در این حال و وضع دید، به مهربانی با او برخورد کرد و از او پرسید و سپس با او نشست و گفتگو کرد.
هوش مصنوعی: به فاصلهای دور، در محلی فرود آمد. با یک دست باغی را در اختیار دارد و با دست دیگر به رود اشاره میکند.
هوش مصنوعی: کیوس سرافراز را به نزدیکی خود خواست و او را در حضور خود نشاند.
هوش مصنوعی: او به او گفت که از زندگی و لذتهای آن چه مقدار میتوان دستاورد و فائده به دست آورد.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که ای تاجدار، من از آمدن دیر خبر دارم.
هوش مصنوعی: خورش چنین فراوان است که به راحتی یک سال تمام به شاه اجازه میدهد تا بر این فرد سپاه ارسال کند.
هوش مصنوعی: دل خود را شاد کن، زیرا از خوبیهای آن نیکوکار خوشحال میشود و از فکر کردن به جنگ و دشمنی رهایی مییابد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که ما یک سال اینجا داریم، و نیازی به دو سال نیست، به چیزی احتیاج نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: نباید در زمین، فقط گیاهان وجود داشته باشند و اگر هم کشور دیگری وجود دارد، باید خیلی ارزشمند و گرانبها باشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید این خوراکی را به طور کامل بر روی بار قرار دهی و آن را در کشور به طور مناسب ذخیره کنی.
هوش مصنوعی: پس از این هر چه به دستت برسد، به دوستانت بسپار و به سوی ما بفرست.
هوش مصنوعی: کیوس، که فردی با تجربه و عالم است، از او خواستهای را مطرح میکند و بر اساس آن درخواست، او را مورد تحسین قرار میدهد.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که او به مدت کوتاهی در اینجا آسوده نزیست و در نهایت تصمیم گرفت که تمام سپاه را از این مکان دور کند.
هوش مصنوعی: شخصی به سرعت به شهر سماب رسید و در آنجا درختان، گیاهان، آب و زندهدلی را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: اکنون کسی به نام یک مرزبان دارند که خوشحال و شاداب میخواند.
هوش مصنوعی: آن شهر و آن پادشاه را جهاندیدهای با حمله و تجاوز، از مرز مغرب خارج کرد و از بین برد.
هوش مصنوعی: در میان دشت سبز و فراخ، تلاش کن تا در هر گوشهای که مردان مشغول کار هستند، سرمایهگذاری و فعالیتی داشته باشی.
هوش مصنوعی: هر کسی که فرد بیخانمانی را پیدا کرد و به او پناه و مکان داد، به اندازهای به او کمک کرد که در نهایت او تبدیل به رئیس محل شد.
هوش مصنوعی: هر کس به سوی شهر خود رفت، هنگامی که از گنجینۀ دیگری بهرهمند شد و آن را به نفع خود برد.
هوش مصنوعی: در هر بخشی که مدیری وجود داشته، کسی را تعیین کردهاند که به هر نوع کاری که مربوط میشود، یک منبع و امکانات کافی در اختیارش باشد.
هوش مصنوعی: او دستور داد تا هر کسی را که از بیگانگی برخوردار بود، دور کنند و از او روی برگردانند.
هوش مصنوعی: به اندازهای که لازم بود، به او دادند؛ حتی در طول سه سال، مالیاتش را نیز بخشیدند.
هوش مصنوعی: در میان آن شهرها، هفت شهر وجود داشت و پنج شهر دیگر که از دیدن سختیها و مشکلات بجّه و نوبه، رنج کشیده بودند.
هوش مصنوعی: یکی از آنها به زیبایی و هنری در شهر نقش و نگار زد که گویی بهشت را در زمین به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: یونان، طَرفه و قیروان هر کدام دارای باغ و آبهای جاری هستند.
هوش مصنوعی: بینش و درک او بیشتر شده و نابینا بود، چون همواره از بچهاش رنج میبرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به تغییرات و تفاوتهایی اشاره شده است که در زندگی و شرایط مختلف وجود دارد. نظم و ترتیب در مسائل و انسانها متفاوت است و هر فرد یا موقعیتی ویژگیهای خاص خود را دارد که آن را از دیگران متمایز میکند.
هوش مصنوعی: در اینجا، صحبت از دو گروه متفاوت است که یکی به سوی فاضلاب و ناپاکی میرود و دیگری به سمت یک جایگاه معتبر و مرزهای مشخصی در روم. به نوعی، این بیت به تمایز بین افراد یا وضعیتهای مختلف و پیوستگی مرزها و هویتها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر حالا نمیدانی که هوم چیست، جزیره ی بنی رعم را هم به اشتباه برمیشماری.
هوش مصنوعی: شهر طاهرت با شهر مبات، هر دو سرشار از گلاب، آب و زعفران هستند که در آن، گیاهان خوشبو و معطر به وفور یافت میشوند.
هوش مصنوعی: ما به یاد این شهرها رفتیم و هر زمان که فرصتی پیش میآید، خاطرات آنها را مرور میکنیم.
هوش مصنوعی: در این سرزمین آباد، جایی برای استراحت و سکونت نیست و هیچکس نتوانسته است جایی را برای زندگی پیدا کند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که بهشتی زیبا و آباد وجود داشته باشد که کسی را که در حال فرار است، محل آرامش و آرامش خاطر باشد؟
هوش مصنوعی: هر کسی که از میان مردم، جای خود را رها کرد و به سمت اندلس رفت، بدون هیچگونه ترس و تردیدی.
هوش مصنوعی: زمانی که او از خبر آگاه شد، بسیار خوشحال گردید زیرا در اندلس آن افراد را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: در آن شهر، شاهزادهای جوان و باوقار به نام قراطوس وجود داشت که با همراهان و تشکیلاتی باشکوه زندگی میکرد.
هوش مصنوعی: سپاهیان او بسیار بیشتر از تعداد مورچههای کوچک هستند و همچنان که ستارهها قابل شمارش نیستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.