از آن ایمنی، راه کشّی گرفت
می و رامش ورای خوشّی گرفت
همی گفت چون من که دیده ست شاه
به فرّ و به تخت و به گنج و سپاه
که ضحاک با آن بزرگی و گنج
چنین تا از او مردم آمد به رنج
...................................
...................................
سپاهش دوباره شکستم به دشت
شد آگاه وز کار من برگذشت
وزآن پس بفرمود تا مرز چین
به جایی که دیدند ویران زمین
ز گنجش جهاندیده آباد کرد
دل زیردستان بدان شاد کرد
چو یکچند از این سان بپالود گنج
از آن نیز هم بر دل آمدش رنج
بسی بستد از مردمان خواسته
ز هر کس که بُد کارش آراسته
به کشور کجا مایه داری شنود
نه مایه رها کرد با وی نه سود
جهان کرد آباد از ایشان و گنج
چنین تا از او مردم آمد به رنج
چو گیتی چنان دید، گردن کشید
یکی چادر از کبر بر تن کشید
سر از چنبر بندگی دور کرد
زبان را به بیهوده رنجور کرد
چنین گفت با مردم بدسگال
که من خویشتن را ندانم همال
اگر خواهم آباد دارم جهان
وگر نیز ویران کنم ناگهان
همان زندگانی به دست من است
که مرگ از سر تیغ و شست من است
چو از من بود زندگانی و مرگ
جهان داشتن زین بشایی ببرگ
چو نادان ز غمری، و دانا ز بیم
بپذرفت گفتار دیو رجیم
به مغز اندرون بادساری گرفت
سخن گفتن کردگاری گرفت
نیارست گفتن کس از زندگان
که تو بنده ای هستی از بندگان
خداوند دانش خروشان ز کوش
کرا یافت فرزانه و تیز هوش
بپرسید از وی که من خود که ام؟
در این پهن گیتی ز بهر چه ام؟
تو، گفتی که، روزی دهی، خوردنیش
بدادی و چیزی ز گستردنیش
وگر مرد گفتی که هستی تو شاه
به شمشیر هندیش کردی تباه
ز بازاری و موبد و رهنمای
نیارست کس خواندش جز خدای
چهل سال از این سان همی راند کار
رسیده به کام دل از روزگار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، صحبت از شاه ضحاک و مشکلاتی است که مردم به خاطر او تحمل میکنند. شاه ضحاک با آنکه به قدرت و ثروت دست یافته، اما همچنان مردم در رنج و زحمت هستند. او به مرز چین رفته و زمینهای ویران را آباد کرده و دل زیر دستانش را شاد کرده است، ولی باز هم دچار رنج و ناکامی میشود.
ضحاک خود به نوعی دچار کبر و خودپسندی شده و به مردم میگوید که زندگی و مرگ در دست اوست و میتواند جهان را آباد یا ویران کند. او این حس superiority را به دیگران تحمیل میکند و کسی جرات ندارد او را از بنده بودنش آگاه سازد. در پایان، ضحاک چهل سال به این گونه حکومت کرده و به خواستههای خود رسیده است. این متن به نوعی نقدی بر سلطنتهای ظالم و تبعات آن بر مردم است.
هوش مصنوعی: از آن ایمنی، او رازی را کشف کرد و با نوشیدن شراب و دستیابی به شادی و خوشیِ بیشتر، زندگی را لذتبخشتر کرد.
هوش مصنوعی: آن شخص میگفت که چه کسی مانند من را دیده است که شاه را با شکوه و جلال، در تخت و در کنار گنج و سپاه ببیند؟
هوش مصنوعی: ضحاک، با قدرت و ثروت فراوانش، به جایی رسید که مردم به خاطر او در رنج و زحمت افتادند.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر مفهوم عمیق و زیبایی است از احساسات و تجربیات انسانی. شاعر به نوعی به تأمل در مسائل زندگی و احساس عاشقانه پرداخته و به ما یادآوری میکند که عاشق بودن، تجربهای است که میتواند هم پر از شادی باشد و هم غم. این احساسات متضاد در هم آمیختهاند و نشانگر پیچیدگیهای روابط انسانی هستند. در واقع، عاشق بودن سفری است پر از نوسانات روحی که بر زندگی تأثیر میگذارد و آن را رنگینتر میکند.
هوش مصنوعی: سپاهیانم را دوباره شکست دادم و در دشت متوجه شدند که از کارهای من عبور کردند.
هوش مصنوعی: پس از آن، فرمان دادند تا به مرز چین بروند، جایی که زمین را ویران و ویرانه دیدند.
هوش مصنوعی: از اطلاعات و تجربههای خود بهرهبرداری کرده و به زندگی زیر دستان رونق و خوشحالی بخشید.
هوش مصنوعی: وقتی که مدتی از این وضعیت گذشت، ثروت نیز بر دل او زحمت و درد آورد.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر کارهای نیکشان مورد ستایش قرار گرفتند و از هر کسی که کارش خوب و منظم بود، تحسین شد.
هوش مصنوعی: به کشوری که در آن مال و ثروت زیاد است، نروید، چون هیچ ارزشی در رها کردن داراییها با کسی که از آن بهرهای نمیبرد، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر این افراد آباد شده و گنجی به وجود آمده که انسانها به خاطر آن در زحمت و تلاش هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که جهان اینگونه بود، او به خودبزرگبینی افتاد و چادری از تکبر بر تن کرد.
هوش مصنوعی: سر از قید بندگی برآورده و زبان را به خاطر بیفایدهگویی آزرده کرد.
هوش مصنوعی: او به افرادی که بدگمان هستند، میگوید که من خودم را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم میتوانم جهانی آباد بسازم و اگر بخواهم میتوانم ناگهان آن را ویران کنم.
هوش مصنوعی: زندگی من به دست خودم است، همانطور که مرگ نیز در سلطه و اراده من قرار دارد.
هوش مصنوعی: هرگاه زندگی و مرگ در اختیار من باشد، از این خوشحالی و شادمانی رهایی یابید.
هوش مصنوعی: وقتی نادان به خاطر غم و نگرانیاش، سخن دیو زشت را میپذیرد و قبول میکند، در مقابل، دانشمند به دلیل ترسش، همان سخن را میپذیرد.
هوش مصنوعی: بادساری در دل خود اندیشهای دارد و سخن گفتن او به نوعی کار و تلاش محسوب میشود.
هوش مصنوعی: هیچکس از میان زندگان نمیتواند بگوید که تو یکی از بندگان هستی.
هوش مصنوعی: خداوند برتری و دانش فراوان را به کسی میدهد که به خوبی تلاش کند و سخت کار کند، زیرا آنکس که به کوشش میپردازد، موفق به کسب دانش و هوش میشود.
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که من کیستم؟ در این جهان بزرگ به چه دلیلی حضور دارم؟
هوش مصنوعی: تو گفتی که روزی به من میدهی، حالا تنها لقمهای به من دادی و چیزی از نعمتهای بیشتر را از من دریغ کردهای.
هوش مصنوعی: اگر مردی گفت که تو پادشاه هستی، با شمشیر هندیش تو را به نابودی کشاند.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا نمیتواند مانند خداوند راهنمایی کند و از بازار و پیشوایان دیگر کسی نمیتواند او را بشناسد و معرفی کند.
هوش مصنوعی: چهل سال است که به همین صورت زندگی را سپری میکنم و اکنون به آنچه میخواستم از زندگی رسیدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.