چو خورشید رزم شباهنگ کرد
سپیده دم از کینه آهنگ کرد
جهان باز پر جنگ و پر جوش گشت
دو لشکر ز کینه زره پوش گشت
دو خسرو کشیدند لشر به دشت
خروش از ستاره همی برگذشت
بیاورد قارن، کمر بست کوش
سرش پُر زکین و دلش پر زجوش
یکی ترجمان برد با خویشتن
همی تاخت تا پیش آن انجمن
به آواز گفت ای دلیران شاه
بگویید با قارن رزمخواه
بیاید یکی برگراید مرا
جز از پهلوان کس نباید مرا
سواری بشد پهلوان را بگفت
لب پهلوان گشت با خنده جفت
همی گفت گرگ بد آمد به دام
برآرم من امروز ازاین رزم کام
همه نام او زین جهان کم کنم
شبستان او پُر ز ماتم کنم
بپوشید ساز و سلیح نبرد
درآمد به اسب و بیامد چو گرد
چو نزدیک شد، گفتش ای دیوزاد
سزای فریدون ندادی به داد
که نفرین برآن مام بادا ز بخت
که زاید چو تو بدرگِ شور بخت
بجای تو شاه همایون چه کرد
که پاداش او تیغ بود و نبرد
زمانه کنون زهر تو نوش کرد
دلت نیکویها فراموش کرد
اگر شاه گیتی نبخشودتی
تن و جان به زندان بفرسودتی
تو امروز با گرز و با تیغ کین
نگشتی به ناورد پیشم چنین
بدو گفت کوش ای فرومایه مرد
مگر مغزت آهنگری خیره کرد
همی تا جهان است با کین و داد
بسی خسروان را چنین اوفتاد
از این سان همی گردد از بر سپهر
گهی کین نماید گهی باز مهر
جهانی همانا که دارند یاد
چنین داستانها که دارند یاد
که جمشیدیان را نیاگان ما
گزیده جهاندار پاکان ما
ز روی زمین رانده بودند پاک
همه خشت بالین و بستر ز خاک
برآمد چنین سالیانی هزار
از ایشان نه سالار و نه شهریار
جهاندار ضحاک با تاج زر
به شاهی کمربسته با هوش و فر
ز جمشیدیان در جهان نام نَه
جز از کوه وز بیشه آرام نه
اگر پای من چند گه بند سود
به زندان شاه تو اکنون چه بود
که بر گُل همی باد و باران رسد
همه رنج بر شهریاران رسد
به زنجیر دارند شیر شکار
چو گیرندش از بیشه و مرغزار
نه جمشید دربند ضحاک بود
نشستنش و خفتنش بر خاک بود
تو از پتک و سندان، وز باد و دَم
به جایی رسیدی که با ما بهم
سخنها چنین راست داری همی
سر از چرخ برتر گذاری همی
که باشد فریدون وارونه خوی
که از ما پرستش کند آرزوی؟
بسنده نکرده ست چونانک هست
که شاهی بدو باز داریم دست
من آهنگ ایران و آن مرز و بوم
نکردم، تو لشکر کشیدی به روم
چو بشنید قارن برآشفت و گفت
که نفرین بد بام بر جانت جُفت
وزآن خشم قارن برانگیخت اسب
بغرّید و با او برآویخت سخت
همه گرز پولاد و زوبین و تیغ
ز مغز و سر و سینه نامد دریغ
همه رخنه کردند تیغ و تبر
نبد دستیاب یکی بر دگر
دو سالار در پیش امید و مرگ
پُر از تیر، جوشن، پر از تیغ، ترگ
همی رزم کردند تا نیمروز
که برگشت خورشید گیتی فروز
نه آسایش از رزم، وز کارزار
گهی تیغ و گه تیر جوشن گذار
چنان خسته شد باره ی تیزتگ
که بر وی ز سستی نجنبید رگ
گشاده تن خسته شان خون و خوی
ز خون و ز خوی گِل شده زیر پی
سرانجام کوش اندر آمد درشت
رها کرد پولاد خشتی به مشت
به ران اندر آمدش نوک سنان
رها شد ز دست دلاور عنان
گذر کرد بر ران و زین و شکم
بیفتاد با باره قارن بهم
دلیران ایران برون تاختند
همه نیزه و تیغ بفراختند
وزآن روی یاران کوش دلیر
یکی حمله کردند مانند شیر
رسیدند ایرانیان پیشتر
کشیدند زوبین و تیغ و تبر
از او کوش را دور کردند باز
کشیدند زوبین از آن رزمساز
بر اسبش نشاندند و بردند تیز
برآمد ز ایرانیان رستخیز
از آن زخم هرکس بترسید و گفت
که این دیو با زور پیل است جفت
بر ایران سپه حمله آورد کوش
سپاه از پسِ پشت پولاد پوش
همه برزد آن بیکرانه سپاه
سپه را همی برد تا قلبگاه
فراوان از ایشان بکُشت و بخست
بدین رزمگه کوش را بود دست
چو سلم آن چنان هول و آن نیش دید
شکسته دل لشکرِ خویش دید
برون آمد از قلب با صد هزار
سواران جنگی و نیزه گزار
برآویخت با کوش و با لشکرش
بیالود زهرآبگون خنجرش
بلندی بدان تاختن کرد پست
ز خون یلان خاک را کرد مست
بمالید مر کوش را با سپاه
فراوان شد از هر دو لشکر تباه
همه روز پیوسته کردند جنگ
چنین تا جهان زاغ گون شد به رنگ
ز هم بازگردید هر دو گروه
تن از رنج لرزان، دل از غم ستوه
سوی تخت شد کوش با مهتران
می و خوردنی خواست و رامشگران
بدیشان چنین گفت کامروز من
زدم خشت بر قارن رزمزن
تن پیلوارش درآمد به خاک
بیفتاد با باره اندر مغاک
سوارانش از دست من بستدند
فراوان مرا تیغ و زوبین زدند
ندانم کز آن زخم گردد تباه
وگز باز رزم آورد با سپاه
بزرگان بر او خواندند آفرین
که آباد بادا به خسرو زمین
به کام تو گردد همه روزگار
ز دشمن برآرد زمانه دمار
اگر قارن از زخم تو شد تباه
زمانی ندارند پای آن سپاه
به زیر پی باره بتوان سپرد
نمانیم از ایشان بزرگ و نه خرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، نبردی بین دو لشکر آغاز میشود و قهرمانان از کینه و توان خود برای نبرد تلاش میکنند. قهرمان معروف، قارن، به سوی میدان جنگ میرود و از دشمن خود، کوش، درخواست مبارزه میکند. هر دو طرف در نبردی سخت و بیرحم شرکت میکنند و شدت جنگ تا جایی پیش میرود که هر دو لشکر خسته و دچار آسیب میشوند.
کوش پس از نبرد، از زخمهایی که میبیند نگران میشود و بر اثر فشار جنگ، ناملازمی در سپاه خود را مشاهده میکند. در پایان داستان، قهرمانان هر دو طرف زمانی برای استراحت و تجدید قوا مییابند و پیروزی را به یکدیگر تبریک میگویند، در حالی که فشار جنگ هنوز بر دوش آنها سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید به میدان رزم میآید، سپیده دم از روی کینه و دشمنی به فعالیت میپردازد.
هوش مصنوعی: دنیا دوباره پر از جنگ و هیجان شد و دو گروه به خاطر کینه و دشمنی آماده نبرد شدند.
هوش مصنوعی: دو سلطانی که در دشت به جنگ پرداختند، صدای نعرههایشان به آسمان بلند شد و حتی ستارهها از این صدا جا به جا شدند.
هوش مصنوعی: قارن آمد و خود را آماده کرد، سرش پر از شجاعت و دلش پر از اشتیاق و هیجان بود.
هوش مصنوعی: شخصی با خود شخصی را به عنوان مترجم برده است و با عجله به سوی آن جمع میرود.
هوش مصنوعی: ای دلیران، به صدا بگویید که با قارن، قهرمان جنگها صحبت کنید.
هوش مصنوعی: بیا و به کمک من بیای، زیرا هیچکس جز یک پهلوان نمیتواند مرا نجات دهد.
هوش مصنوعی: یک سوار از کنار پهلوان گذشت و گفت که لبهای پهلوان با خنده نرم و خوشایند شده است.
هوش مصنوعی: گرگ میگفت اگر دشمن بیاید، امروز من از این نبرد به پیروزی و نتیجهای خوش دست مییابم.
هوش مصنوعی: تمام نامهای او را از این دنیا کم میکنم و شبنشینیام را پر از غم و اندوه میسازم.
هوش مصنوعی: ساز و تجهیزات جنگی خود را آماده کنید و سوار بر اسب شوید؛ چرا که نبرد آغاز شده و به زودی همچون گرد و غبار به میدان میآید.
هوش مصنوعی: وقتی به او نزدیک شد، گفت: «ای فرزند دیو، تو حق فریدون را به او ندادی و سزای او را ندید. »
هوش مصنوعی: نفرین بر آن سرنوشت بد که همچون تو بداخلاق به دنیا میآورد.
هوش مصنوعی: در غیاب تو، پادشاه بزرگ چه کرد که نتیجهاش تنها جنگ و خشونت شد؟
هوش مصنوعی: امروز روزگار به گونهای است که دیگر کسی به خوبیها و نیکیها توجه ندارد و انگار همه را از یاد بردهاند. زهر و تلخی زمانه بر دلها سایه انداخته است.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه دنیا به تو رحم نمیکرد، بدن و جانت در زندان تمام میشد.
هوش مصنوعی: تو امروز با قدرت و شدت به میدان نیامدی تا اینگونه به من روبهرو شوی.
هوش مصنوعی: به او گفت: تلاش کن ای مرد پست، آیا مگر فکر و شعورت همچون آهنگری ضعیف شده است؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، جنگ و دعوا ادامه خواهد داشت و بسیاری از پادشاهان و سران در این مسیر به چنین سرنوشتی دچار میشوند.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، در این بیت بیان شده که آسمان گاهی تاریکی و مشکلات را نشان میدهد و گاهی دوباره نور و مهر را به ارمغان میآورد. در واقع، تغییرات وضعیتها و احساسات در زندگی انسانها به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: جهانی وجود دارد که افراد در آن به یاد چنین داستانهایی میپردازند.
هوش مصنوعی: نیاکان ما از میان جمشیدیان انتخاب شدهاند، همان کسانی که در جهان به عنوان پاکان شناخته میشوند.
هوش مصنوعی: از روی زمین همه تخت و بستر را به دور افکنده بودند و هیچ چیز پاک و خالی از خاک باقی نمانده بود.
هوش مصنوعی: چنین سالهایی بسیار گذشته و از آنها نه کسی برتر و فرماندهای وجود دارد و نه شهریار.
هوش مصنوعی: ضحاک، پادشاهی با تاج زرین و با تدبیر و هوش است که به مقام سلطنت دست یافته است.
هوش مصنوعی: در جهان، تنها نامی که از جمشیدیان باقی مانده، نام کوهها و جنگلها است و هیچ آرامشی از آنها به دست نمیآید.
هوش مصنوعی: اگر پای من چند بار به بند بیفتد و به زندان شاه بروم، اکنون چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: باد و باران به گُل هم آسیب میزنند، همینطور همه مشکلات و رنجها به پادشاهان و قدرتمندان هم میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی که شیر شکار را از جنگل و مرتع بگیرند، او را به زنجیر میزنند.
هوش مصنوعی: نه جمشید از دست ضحاک در اسارت بود و نه آرامش و خوابیدن او بر زمین به خاطر محدودیتهای او بود.
هوش مصنوعی: تو با سختیها و چالشها به جایی رسیدی که حالا در کنار ما هستی و با ما ارتباط داری.
هوش مصنوعی: تو حرفهایت را با صداقت بیان میکنی و از مرتبهای بالاتر به مسائل نگاه میکنی.
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که مانند فریدون، به جای ما آرزو کند و ما را پرستش نماید؟
هوش مصنوعی: او همانطور که هست، هیچگاه از قدرت خود کاسته است و ما هم به دنبال این هستیم که به درگاهش دست نیاز ببریم.
هوش مصنوعی: من به سرزمینم و جایگاه خود فکر نمیکردم، اما تو برای جنگ و تجاوز به سرزمین دیگر آماده شدهای.
هوش مصنوعی: وقتی قارن این حرفها را شنید، بسیار خشمگین شد و گفت: "نفرین بر آن زنی که تو را به دنیا آورده است."
هوش مصنوعی: از خشم قارن، اسب با سر و صدا به پاخاست و به شدت با او درگیر شد.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیزی نمیتواند از ما دستگیر کند، حتی اگر به سلاحهای سنگین و تیز هم مجهز باشیم.
هوش مصنوعی: همه جا پر از مشکلات و آسیبهاست و هیچ کس نمیتواند به همدیگر کمک کند.
هوش مصنوعی: دو رئیس در مقابل امید و مرگ، با زرهای پر از تیر و شمشیر و نیزه آماده هستند.
هوش مصنوعی: آنها تا نیمروز جنگیدند، وقتی که خورشید به عقب برگشت و دوباره در آسمان حاضر شد.
هوش مصنوعی: آسایش و آرامش از جنگ و نبرد به دست نمیآید، چرا که در میدان جنگ گاه با شمشیر و گاه با تیر و زره مواجه خواهی شد.
هوش مصنوعی: آنقدر خسته شده است که حتی رگهایش به خاطر سستی و ناتوانی حرکت نمیکنند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حال افرادی میپردازد که پس از تحمل سختیها و خستگیها، به وضعیتی رسیدهاند که در آن، جسم و روحشان تحت تأثیر رنج و درد قرار گرفته و به نوعی در هم تنیده و گِلی شدهاند. به عبارتی، درد و رنجی که تجربه کردهاند باعث شده است که تمام وجودشان به چیزی همچون خاک و گل تبدیل شود.
هوش مصنوعی: در نهایت، تلاش کن و به سمت هدف برو، و در عوض، به سختی و مشکلاتی که با آنها روبهرو هستی، غلبه کن و از بار سنگین و سختیها رها شو.
هوش مصنوعی: ترس و اضطراب به او دست داد و کنترل خود را در آن لحظه از دست داد.
هوش مصنوعی: شخصی از روی زین و کمر به زمین افتاد و به خاطر سنگینی بارش، نتوانست خود را جمع و جور کند.
هوش مصنوعی: دلیران ایران با شجاعت به میدان آمده و سلاحهای خود را به نمایش گذاشتند.
هوش مصنوعی: بر این اساس، گروهی از دوستان شجاع و دلیر مانند شیر به یک حمله دست زدند.
هوش مصنوعی: ایرانیان به زودی نزدیک شدند و سلاحهای خود را آماده کردند.
هوش مصنوعی: او را از تلاش و کوشش دور کردند و نیروی جنگیاش را از او گرفتند.
هوش مصنوعی: بر او سوارش کردند و با شتاب بردند. از ایرانیان جنب و جوشی به پا شد.
هوش مصنوعی: هر کسی از این زخم ترسید و گفت که این دیو همتای زورمند فیل است.
هوش مصنوعی: سپهبد کوش به ایران حمله کرد و سپاهیانش با زرههای پولادین از پشت سر پیش آمدند.
هوش مصنوعی: همه به مقابله با آن سپاه بیپایان میشتابند و به سمت مرکز میدان نبرد حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: بسیاری از آنها در این میدان جنگ کشته شدند و به خاطر این نبرد بزرگ، دست و پایشان را از دست دادند.
هوش مصنوعی: زمانی که سلم آن صحنه وحشتناک و آن نیش را مشاهده کرد، دل شکستهاش را در میان لشکریان خود دید.
هوش مصنوعی: از دل بیرون آمد با صد هزار جنگجو و نیزهدار.
هوش مصنوعی: او با سربازانش به دل میدان آمده و خنجر زهرآلودش را آماده کرده است.
هوش مصنوعی: قدرت و بلندی در تلاش است تا بر ناپاکی و پستی غلبه کند و سرانجام، با نیروی خون و جان شیران، زمین را سرشار از شگفتی و شور و نشاط کند.
هوش مصنوعی: بزنید به تن کوش با نیروهای فراوان؛ چراکه از هر دو طرف جنگ و لشکر، آسیب و ویرانی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: هر روز به طور مداوم جنگ و جدل دنبال میشد تا اینکه دنیا به حالتی تیره و زشت دچار شد.
هوش مصنوعی: هر دو گروه از هم جدا شدند، بدنها از رنجی که تحمل میکردند، آرام میگرفت و دلها از اندوهی که بر آنها فشار میآورد، رهایی مییافت.
هوش مصنوعی: او به سوی تخت روانه شد و با بزرگان و دوستانش، نوشیدنی و خوراکی خواست و از نوازندگان درخواست کرد.
هوش مصنوعی: من امروز به آنها گفتم که من سنگی را به کماندار جنگی میزنم.
هوش مصنوعی: تن او بر روی زمین افتاد و با بار سنگینی که داشت، در گودالی سقوط کرد.
هوش مصنوعی: سوارانی که داشتند، از من خیلی چیزها را گرفتند و به من آسیب رساندند.
هوش مصنوعی: نمیدانم آن زخم چگونه باعث نابودی میشود و در عین حال، باز هم به جنگ با سپاهی بزرگ برمیخیزد.
هوش مصنوعی: بزرگان بر او گفتند که ای کاش سرزمین خسرو همیشه آباد و رونق داشته باشد.
هوش مصنوعی: زمانه برای تو خوشیهای زیادی به ارمغان میآورد و دشمنان را از میان برمیدارد.
هوش مصنوعی: اگر قارن از زخمی که تو به او زدی آشفته و درمانده شود، آن سپاه دیگر زمانی برای ایستادگی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر توانستیم بار سنگینی را به دوش بکشیم، به هیچوجه از آنچه که از بزرگ و کوچک میدانیم، نمیکاهیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.