گنجور

 
۱۸۲۱

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشته عشق شدم راز نهان بگشادم ...

... لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

من تو را بنده شدم گرچه به اصل آزادم

هر شبی بر سر کوی تو برآرم فریاد ...

امیر معزی
 
۱۸۲۲

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

... اگر دیدی تو من باری ندیدم

امید راحتی اندر که بندم

کزو در حال آزاری ندیدم

دلم را با دهانت کاری افتاد

کز آن در بسته تر کاری ندیدم

به هر بادی شود زلف تو از جای ...

امیر معزی
 
۱۸۲۳

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

... سیاه خال تو دانه است و تیره زلف تو دام

به دام بسته شوم گر طمع به دانه کنم

به مجلسی که رفیقان نگاه دارندت ...

... چو ننگرند رفیقان نگه کنم سوی تو

چو بنگرند نگه سوی آستانه کنم

اگر چو مرغ برآرم زآرزوی تو پر ...

امیر معزی
 
۱۸۲۴

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

تیراندازان همه گرو در بستند

بردند گمان که با ملک همدستند

آخر همه عاجز و خجل بنشستند

وز شرم ملک تیر و کمان بشکستند

امیر معزی
 
۱۸۲۵

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام

 

... فرو خورد خاک زمین گنجشان

سپاهان ز فرش بنازد همی

که شاه اندر او گاه سازد همی ...

... چو شاه جوان زیر جوشن شود

بنازد دل و جان بنازد همی

به میدان چو شاه اسب تازد همی ...

... به گردن برآور گران گرز کین

ببستند بر کینه ی تازیان

دلیران و گردان خسرو میان ...

... همه دشت پر کشته و خسته شد

تو گفتی پی اسبشان بسته شد

ز پس تیرباران و از پیش آب ...

... بر آن دشت تا سالیان گرگ و شیر

از آن تازیان خورد یابند سیر

که کینه ز فر شهنشاه بود ...

... به فرزانه و نیکخواهان دهند

که من بنده و نیکخواه توام

ستاینده ی تاج و گاه توام ...

ایرانشان
 
۱۸۲۶

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۰ - نیرنگ کوش با رومیان

 

... نویسنده را داد دینار چند

زبانش به سوگندها کرد بند

که این راز از او مرد و زن نشنود ...

... به دریا درانداز تا ماهیان

خورش سیر یابند از آن ماهیان

چو شب روز گردد به شهر اندر آی ...

... چو گردد همه راز چاه آشکار

سر خویشتن گیر و بربند بار

شب و روز با کاروان راه کن ...

... همه گیل و دیلم گروها گروه

همه بسته درهم بکردار کوه

همه تشنه بر خون دشمن دلیر ...

... ز درگاه برخاست آواز کوس

بتوفید مهر و بنالید ماه

ز بانگ تبیره ز گرد سپاه ...

ایرانشان
 
۱۸۲۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۱ - نامه نوشتن کوش به سوی مانوش

 

... که او داد فیروزی و فر و زور

بدان تا بدان را ز بن برکنیم

تن بت پرستان به خاک افگنیم ...

... ز نوبی و زنگی براندیم خون

جهان از بداندیش خود بستدیم

همان تازیان را بهم برزدیم ...

ایرانشان
 
۱۸۲۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۵ - صلح و باجگزاری مانوش

 

به یک هفته آمد به روم آن نوند

چو از نامه بگشاد مانوش بند

بخواند و فگند آستین بر زمین ...

... از آن شاد شد شاه پیروز بخت

همان گه ز طرطوس بربست رخت

به نیرنگ چون بستد آن ساو و باز

به بغداد شد شاه نیرنگ ساز ...

... دل هر کس از شاه ترسنده گشت

به تن هر کسی شاه را بنده گشت

ایرانشان
 
۱۸۲۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۴ - اسب چهرگان

 

... مرا تا شوم آگه از رازشان

ز من بنده گفتار ایشان مپوش

بود کآگهی یابم از کار کوش ...

... همی گفت کای پاک فریادرس

در بسته نگشایدم جز تو کس

بپرسید از ایشان ز کار خورش ...

ایرانشان
 
۱۸۳۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۵ - فرود آمدن بر دامن کهسار و گفتگوی اسکندر با مهانش

 

... وگر زآسمان برتر آید همی

چو فرزانه از پشت خود بنگرید

گروهی همه آدمی چهره دید ...

... ستایش همی کرد بر شاه سخت

سکندر بدو گفت بنشین ز پای

که ما را به دیدار تو هست رای ...

... که هرگز بدین سان که دیده شگفت

تو ای پیر فرزانه بنشین ز پیش

مرا شاد گردان به دیدار خویش ...

... چنان یافتندش به دانش که چیز

نپوشیده بود ایزد از وی بنیز

سکندر بر او آفرین کرد و گفت ...

... که من روزه نگشاده ام جز به شب

همان بسته دارم ز گفتار لب

مگر آن که روزی به سال اندرون ...

... جهان را اگر آب بگرفت نیز

نه آن بود کز بن نماند ایچ چیز

نبشته گر اخنوخ زی او رسید ...

... نه از شاه گیتی سر انجمن

جهان را اگر آب بگرفت بند

به یزدان پرستان نیامد گزند ...

ایرانشان
 
۱۸۳۱

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۴۱ - جنگ کوش پیل دندان با چینیان

 

... ز لشکر یکی خیره سر را بخواند

همه بستدش جوشن و خود و ترگ

چو بر ساخت خود را ز بیگانه برگ ...

... به هرکس که گرزش برآمد درشت

همی جان به تن درش بنمود پشت

هوا گشته بی جان ز پیکان او ...

... از آن ننگ سالار چین شد درشت

همی جان به تن درش بنمود پشت

چنین گفت کای نامداران جنگ ...

ایرانشان
 
۱۸۳۲

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۴۹ - سوگ نیواسب در چین

 

... چنین گفت گوینده را دیو زوش

همانا که از پیل بستد دو گوش

بگسترد بر روی پهن و دراز ...

... غریوان و زاری کنان روز و شب

همی بود یک هفته بسته دو لب

خروش زنان شبستان شاه

جهان کرد گریان ز ماهی به ماه ...

... مگر درد فرزند هرک آزمود

خنک آن که فرزندش از بن نبود

ایرانشان
 
۱۸۳۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۵۳ - رای زدن آتبین با کوش

 

... بخواند آن زمان کوش را از گروه

چو بنشست با او در آمد به راز

که هست این سپاهی گران رزمساز ...

... ز گفتار آن شیردل پیرفش

فراوانش بستود و کردش گسی

سوی خیمه ی خویش شد هر کسی ...

ایرانشان
 
۱۸۳۴

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۵۴ - جنگ کوش پیل دندان با چینیان و پیروزی آتبین

 

... سواری فرستاد از آن سوی رود

بدان پاسبانان بیارد بنه

بیابند سالار با یک تنه

وز آن سو طلایه فرستاد شاه ...

... مگر آن که نیواسب را کشته بود

فرستید بسته بر شاه زود

چو خون کشنده بریزد به کین ...

... به ایرانیان گفت چندین سخن

چه باید همی خیره افگند بن

به شمشیر کوشید با دشمنان ...

... دهد زخمش از دیو وارون نشان

طلایه بترسید و بنمود پشت

پس پشتشان کوش و زخم درشت ...

ایرانشان
 
۱۸۳۵

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۶۴ - پاسخ کوش درباره ی پیوستن به شاه چین

 

سخنهای شیرین و امید بخت

جوان را یکایک فرو بست سخت

به دستور شاه آن زمان گفت کوش ...

... همانا به خون تو بشتافتی

دو تن چون به کشتی ببندد میان

به خاک اندر آید یکی بی گمان ...

... نیارد به روی تو از کار تو

به سوگند چون شاه را بندگشت

به مرگ پسر خوار و خرسند گشت

چو بند گران است سوگند مرد

به سوگند داننده یاری نکرد ...

... بگویی به شاه آنچه گفتی به من

به پیمانش بسته کنی جان و تن

جهاندیده به مرد سوگند خورد ...

... تو را بازگویم همه داستان

ببندم به سوگندها جان اوی

ستانم به کام تو پیمان اوی ...

... بدین جایگه با سپاهی گران

یکی شمع بر نیزه بندم دراز

میان من و تو همین است راز ...

... تو بر ساز کار و برآرای گاه

بنه با سراپرده و هرچه هست

رها کن که ایدر خود آید بدست ...

ایرانشان
 
۱۸۳۶

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۷۱ - آگاه شدن آتبین از اندیشه ی کوش

 

... از آن کودکی بود پیشش بپای

شنید آن همه بند و نیرنگ و رای

چنان دشمنی بر دلش کرد جوش ...

... چنان کردش آگاه کودک ز راز

که گشت آتبین از در بسته باز

که فرزند دارای چین است کوش ...

... که کوهی دارند ایران سپاه

ز تیزی سواران نیابند راه

که گردند از آن ره سواران ستوه ...

ایرانشان
 
۱۸۳۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۸۲ - جنگ در کوه و پیروزی آتبین

 

... همی تاخت تا پیش کوه بلند

بن کوه بی انجمن یافتند

بسی خیمه های کهن یافتند ...

... چو بر کوه زد کوش را اسب دست

میان هر یکی را به رفتن ببست

ز هر سو سپاهی سوی آسمان ...

... چه رسته که او نیز هم خسته بود

همی گفت کاین سختی و بند چیست

که داند که راز خداوند چیست ...

... فرود آمدندی چه روز و چه شب

وز آن کشتگان بستدندی سلب

برآمد بر این روزگاری نه دیر ...

ایرانشان
 
۱۸۳۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۹۸ - لشکرکشی کوش برای محاصره ی سرزمین طیهور

 

... سپه ده مرا تا شوم پیش از این

کجا راه دریا ببندد جز این

بسیلا اگر زآسمان برتر است ...

... فرستد بخواهد ز ما زینهار

فرستدش طیهور پیشم به بند

نه رنج سپاه و نه بر تو گزند ...

... از ایدر به دریا برآرم سپاه

ببندم به ماهی و بر مرغ راه

نباید که مانیش سالی بر این

که بسته بر تو رسد آتبین

بدو گفت شاه ای گرامی دلیر ...

... ز دشمن چو ایمن شود شهریار

همه داد بستانم از روزگار

همی تا بود تخم جمشیدیان ...

... فرود آمد و سخت بگرفت راه

به هر جای بنشاند لختی سپاه

بهک را چو آگاه کردند از اوی ...

ایرانشان
 
۱۸۳۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۰۷ - نامه کردن کوش به سوی ضحاک

 

... بماناد جاوید شاه بزرگ

جهان بنده ی پیشگاه سترگ

ز کردار من بنده ی مهربان

کمر بسته با رنج روز و شبان

مگر دشمن شاه را کم کنم ...

... چه داری بدو گفت پیغام شاه

همی گوید آن بنده ی شهریار

که دانم که آگاهی از روزگار ...

... به کار اندرون تیزتر کرد هوش

چنین گفت کاو هست دلبند ما

بگو تا چه سان است فرزند ما ...

ایرانشان
 
۱۸۴۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۱۶ - گذشتن آتبین از دریا در شب و شکست دادن چینیان

 

... ز دریا شب تیره آمد برون

ببستند کشتی به آب اندرون

شبی بود ماننده ی آبنوس

بنالید نای و بغرید کوس

ز دریا برآمد شب تیره میغ ...

... همی کشت و چندان که مور و ملخ

ز خون دلیران چین بست یخ

چو باد دمان اسب آن سروران ...

ایرانشان
 
 
۱
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۵۵۱