گنجور

 
امیر معزی

دلم را یاری از یاری ندیدم

غمم را هیچ غمخواری ندیدم

به قاف عشق بر سیمرغ شادی

اگر دیدی تو من باری ندیدم

امید راحتی اندر که بندم

کزو در حال آزاری ندیدم

دلم را با دهانت کاری افتاد

کز آن در بسته‌تر کاری ندیدم

به هر بادی شود زلف تو از جای

به سان او سبکباری ندیدم

 
 
 
عطار

چو چرخ پیر خونخواری ندیدم

بجز خون خوردنش کاری ندیدم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
اوحدی

سخن را چون خریداری ندیدم

به از ترک سخن کاری ندیدم

عبید زاکانی

بجز باد صبا یاری ندیدم

وز او به هیچ غمخواری ندیدم

صفایی جندقی

وفا و حسن در یاری ندیدم

به هم حسن و وفا آری ندیدم

نظیرت را پری رویی نجستم

ندیدت را وفا داری ندیدم

نه از بیگانگان نز آشنایان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه