تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق
لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم
پدر و مادر من بنده نبودند تو را
من تو را بنده شدم گرچه به اصل آزادم
هر شبی بر سر کوی تو برآرم فریاد
نکنی رحمت و یکشب نرسی فریادم
من به یک روز تو را یادکنم سیصد بار
تو به صد روز بیک بار نیاری یادم
تا تو را نالهٔ زیردست و مرا نالهٔ زار
تو به کف باده همی گیری و من بر بادم
گر به دنیا و به دین مرد همی گیرد نام
دین و دنیا به سرکار تو اندر دادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و دلدادگی خود به ماه (نمادی از معشوق) اشاره دارد. او از دل بستگیاش میگوید، اینکه چگونه به خاطر عشقش زجر کشیده و رازهای دلش را فاش کرده است. عشق او سرد شده و این باعث شده که زود عاشق و در عین حال دلسرد شود. او بیان میکند که خانوادهاش دوستدار معشوق نبودهاند، اما خودش به او وابسته شده است. شاعر شبها در خیابان معشوق فریاد میزند و از بیتوجهی او به خود شکایت میکند. همچنین میگوید که خاطرات معشوق را بارها در ذهن میپروراند اما او هیچ توجهی به او ندارد. در انتها، شاعر اعتراف میکند که دین و دنیایش را تنها برای معشوق خود فدای او کرده است.
هوش مصنوعی: چون دلم را به خود مشغول کردی، ای ماه، به من هیچ پیامی نرساندی، من در عشق جان باختم و راز نهان خود را بازگو کردم.
هوش مصنوعی: دل من از عشق سرد شده و به دنبال عشق بودن باعث شد که ناگهان دوباره عاشق شوم و احساسات گرم و پرشوری به من دست بدهد.
هوش مصنوعی: پدر و مادر من هیچ نیازی به بندگی نداشتند، اما من برای تو و به خاطر تو آمادهام که بنده باشم، هرچند که از نظر طبیعت خودم آزاد هستم.
هوش مصنوعی: هر شب در کنار خیابان تو فریاد میزنم، اما تو به من توجه نمیکنی و حتی یک شب هم نمیآیی تا صدایم را بشنوی.
هوش مصنوعی: من در یک روز به یاد تو سیصد بار میفتم، اما تو در صد روز یک بار هم به یاد من نمیافتی.
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو نالهٔ خفه و بیصدا داری و من نالهٔ غمانگیز و آشفتهام، تو در حال نوشیدن باده هستی و من هم تحت تأثیر این باده قرار دارم.
هوش مصنوعی: اگر مردی به دنیا و دین اهمیت میدهد، من نام دین و دنیا را در کار تو گذاشتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
[...]
نرسیدهست به گوش تو مگر فریادم
ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم
در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی
که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم
طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم
[...]
به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم
تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم
بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در
لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم
دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست
[...]
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
[...]
این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کآن بحقیقت سقرست آزادم
این نه خوابیست که می بینم اگر پنداری
کز پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
گر چه بیداد فلک بود ولی شکربرآنک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.