گنجور

 
۱۸۲۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - در مدح امیر اسماعیل بن ابراهیم

 

... تو تازه و نو باش که فرزند حسودت

نزد غربا بار نوند وابل آمد

سنایی
 
۱۸۲۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در تغییر احوال مردم و دگرگونی روزگار

 

... تا که دهقانان چو عوانان قباپوشان شدند

تخم کشت مردمان بی بار و بی بر کرده اند

تا که تازیکان چو قفچاقان کله داران شدند ...

سنایی
 
۱۸۲۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - و ایضا در مذمت دنیا جویان

 

... ور همی گویی که من در آرزوی ایزدم

کو نشانی تا ترا باری سوی دلبر برند

این جهان دریا و ما کشتی و زنهار اندرو ...

... اشتر و استر فزون کردن سزاوار است اگر

بار عصیان ترا بر اشتر و استر برند

مضمر آمدن مردن هر یک ولی وقت شدن

نسخه قسمت همه یکبارگی مظهر برند

مرد عالم را سوی دوزخ شدن چونان بود ...

سنایی
 
۱۸۲۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - آن شاعر این شعر را در پاسخ حکیم سنایی فرستاد

 

... از بزرگی سر به اوادنی و ما اوحی زند

در حجاب کبر یا چون باریا جولان کند

تکیه کی بر مسند لا خوف و لا بشری زند ...

... ای گلی کز گلبنت عالم همه گلزار شد

وز گلت بوی تبارک ربنا الاعلا زند

برگ دار گلبنت طاها و بیخش والضحا

بار او یاسین و شاخش سر به اوادنی زند

جوشها در سینه عشاق نیز از مهر تو ...

سنایی
 
۱۸۲۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح تاج العصر حسن عجایبی به حسن زشت

 

... از دلیل و حدیث پیغمبر

لیکن این آبگون آتش بار

کردت از خاک تخت و باد افسر ...

سنایی
 
۱۸۲۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در تهنیت صلح خواجه امام منصور و سیف الحق شیخ الاسلام

 

... شیخ گفت آن گوش کاندر هجر او کردم فدا

زشت باشد گر بدو رجعت کنم بار دگر

در چنین حالی چنین آزاد مردی کرد او ...

... چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر

ای دریغا گوش او بشنودی ار باری کنون

تا تو زین الماس بران چون همی پاشی درر

جان همی حاضر کند هر بار تا از روی عشق

او ز گوش جان نیوشد دیگران از گوش سر ...

سنایی
 
۱۸۲۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص

 

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار ...

... این نه آن صحراست کانجا بی جسد بینند روح

این نه آن بابست کآنجا بی خبر یابند بار

از جهان نفس بگریزید تا در کوی عقل ...

... چند ازین رمز و اشارت راه باید رفت راه

چند ازین رنگ و عبارت کار باید کرد کار

همرهان با کوه هانان به حج رفتند و کرد ...

... گرت رنگ و بوی بخشد پیله ور صد پیلوار

تا تو اندر زیر بار حلق و جلقی چون ستور

پرده داران کی دهندت بار بر درگاه یار

گرد خرسندی و بخشش گرد زیرا طمع و طبع ...

... سخت سخت آید همی بر جان ز راه اعتقاد

زشت زشت آید همی در دین ز راه اعتبار

بر در ماتم سرای دین و چندین نای و نوش

در ره رعناسرای دیو و چندان کار و بار

گرد خود گردی همی چون گرد مرکز دایره ...

... عاشقان را خدمت معشوق تشریفست و بر

عاقلان را طاعت معبود تکلیف ست و بار

زخم تیغ حکم را چه مصطفا چه بوالحکم ...

... از زبان جاه جویان تا نداری طمع بر

وز دو دست نخل بندان تا نداری چشم بار

کی توان آمد به راه حق ز راه جلق و حلق ...

سنایی
 
۱۸۲۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح ابوالمعالی یوسف بن احمد

 

... در اگر خواهی چنین رو نزد آن دریای علم

نور اگر خواهی چنین شو سوی آن شمع تبار

بوالمعالی احمد بن یوسف بن احمد آنک ...

... حقگزاری چون زمین و مایه داری چون بهار

آن گهر باری که چون بیدار شد از کتم عدم

ماند بی چونان گهر بحر عدم تا حشر خوار ...

... لاله دعوی ز کوه که دروغان نیست کن

آفت فتوی ببر از مفتیان جهل بار

جاهلان را چاره نیست از نسبت پست دروغ ...

... ای جمال ملک و دانش سرفراز از بهر آنک

یوسفی اصلی و احمد خلق و حدادی تبار

لاله و کوهی بلون حلم بابویی و رنگ ...

... همچو جانی خالی از اعراض و اشباه جهان

آفتاب و آسمانی بی کسوف و بی غبار

اینهمه ز اقبال و علم اوست ورنه در جهان ...

... دانشت جفت یمین و دولتت جفت یسار

نوبهارت با امام دین مبارک باد و باد

این چنین تان هر زمان با عافیت سیصد بهار ...

سنایی
 
۱۸۲۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - مناقشهٔ مرد دهری با بوحنیفه

 

... آن امامی کو ز حجت بیخ بدعت را بکند

نخل دین در بوستان علم زو آمد به بار

آنک در پیش صحابان فضل او گفتی رسول

تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار

شمع جنت خواند عمر را نبی یکبار و بس

بوحنیفه را چراغ امتان گفت او سه بار

گفت بوبکر ای محمد زین دو فاضلتر کدام ...

... ملحد اهل هوا از وی شود مقهور و خوار

معنی سه بار گفتن بوحنیفه را چراغ

ماضی و مستقبل و حال از علومش در حجار ...

... طبع و اخشیج هیولا را شناسیم اصل کون

هر کرا این منکر آید عقل او گیرد غبار

خانه ای دیدم به یونان در حجر کرده به نقش ...

... گر بتابی روی از او گردی هزیمت از سخن

بر سر دارت کنم تا از تو گیرند اعتبار

گر ز تو نعمان هزیمت گیرد و گردد خموش ...

... کشتی آن گه پیش آمد من نشستم اندرو

آمد و بنشست آن گه بر کران جویبار

پیشم آمد تا بدو اندر نشستم دیر شد ...

... گاه ابرو گه گشاده گاه خشک و گاه نم

گاه برف و گاه باران گاه روشن گاه تار

می نبینی بر فلک این خسرو سیارگان ...

... نطق گویایی و بینایی و سمع آرد پدید

هفت چشمه در بدستی استخوان باده بار

آب چشمت شور کرد و آب گوشت تلخ و خوار

آب بینی منقبض و آب دهانت نوش بار

آب چشمت شور از آن آمد که به گنده شود ...

... میزن اکنون بر سر ملحد چو حیدر ذوالفقار

هر چه فرماید ترا قرآن و اخبار رسول

اندر آن آویز ملحد را ز مجلس دور دار

گفت پذرفتم ز تو ای حجت دین خدای

شاد باش ای بوحنیفه ای امام بردبار

ای سنایی شکر این دانی که نتوانی گزارد ...

سنایی
 
۱۸۳۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح علی بن محمد طبیب

 

ای گردن احرار به شکر تو گرانبار

تحقیق ترا همره و توفیق ترا یار ...

... برگ اجل از شاخ امل پاک فرو ریخت

تا شاخ علومت عمل آورد چنین بار

شد طبع جهان معتدل از تو که نیابی

در شهر یکی ذات گرانجان و سبکبار

از غایت آزادگی و فر بزرگیت ...

... ای طبع و علوم تو شفا بخش و سخاورز

وی دست و زبان تو درر پاش و گهربار

از مال تو جز خانه تو کیست تهی دست ...

... کار چو تو کس نیست شدن نزد هر ابله

تا بار دهد یا ندهد حاجب و سالار

کز حشمت و جاه تو همی پیش نیاید ...

... اسباب بقای تو چو خیرات تو بسیار

جبار ترا از قبل نفع طبیبان

تا دیر برین مکرمت و جود نگهدار

جبار ترا باد نگهبان به کریمی

از مادح بدگوی و ز ممدوح جگرخوار ...

سنایی
 
۱۸۳۱

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - موعظه و نصیحت در اجتناب از زخارف دنیا

 

... قفس تنگ چرخ و طبع و حواس

پر و بالت گسست از بن و بار

گرت باید کزین قفس برهی ...

... رخت برگیر ازین خراب که هست

بام سوراخ و ابر طوفان بار

از ورای خرد مگوی سخن ...

... زان که در قعر بحرالاالله

لا نهنگی ست کفر و دین اوبار

چه روی با کلاه بر منبر ...

... علم کز تو ترا بنستاند

جهل از آن علم به بود صدبار

آب حیوان چو شد گره در حلق ...

... پرده بردار تا فرود آید

هودج کبریا به صفه بار

با بخیلی مجوی ره که نبود ...

... سرخرویی ز آب جوی مجوی

زان که زردند اهل دریا بار

گرچه از مال و گندم و یونجه

هم خزینه ت پرست و هم انبار

بس تفاخر مکن که اندر حشر ...

... تا زبانت خمش نشد از قول

ندهد بار نطقت ایزد بار

تا ز اول خمش نشد مریم ...

... قاید و سایق صراط الله

به ز قرآن مدان و به ز اخبار

جز به دست و دل محمد نیست ...

... بیخ کنرا نشاند خرسندی

شاخ او بی نیاز آرد بار

عاشقان را ز عشق نبود رنج ...

... این نجیبان وقت ما همه باز

راح خوارند مستراح انبار

جمله از بخل و مبخلی سرمست ...

... دل ازینان ببر که بی دریا

نکشد بار گیر چوبین بار

همچنین در سرای حکمت و شرع ...

سنایی
 
۱۸۳۲

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح بهرامشاه

 

... یک دم چو دهان باش لطیفی که کشد زور

یک ره چو میان باش نحیفی که کشد بار

بسپار همه زنگ به پالونه آهن ...

... از چنگ میازار دو گلنار سمن بوی

از زهر میالای دو یاقوت شکربار

کان پیکر رخشنده تر از جرم دو پیکر ...

... بهرامشه آنشه که ز بهر شرف و عز

بهرام فلک بر در او کدیه زند بار

آن شاه کر گر عیب گنه کار نپوشد ...

... شیریست تو گویی به گه رزم و گه صید

شیدیست تو گویی به گه بزم و گه بار

بر سایه پیکانش برد سجده ز بس عز ...

سنایی
 
۱۸۳۳

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - در مدح یوسف‌بن حدادی

 

... کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار

تا بوی در زیر بار حلق و خلق و جلق و دلق

پرده داران کی دهندت بار بر درگاه یار

تا تو مرد صورتی از خود نبینی راستی ...

... عالمی در بادیه قهر تو سرگردان شدند

تا که یابد بر در کعبه قبولت باز بار

هرکجا حکم تو آمد پای بند آورد جبر ...

... ور ز چرخ آسمان آید سحاب برف ریز

آمد از چرخ زمین دریای مروارید بار

هر کسی جزوی امامت نیز دعوی می کند ...

... خود گرفتم هر کسی برداشت چوبی چون کلیم

معجزی باری بباید تا شود آن چوب مار

دور مشتی مدعی نامعنوی اندر گذشت ...

... گر غذای تن شدی بی زور ماندی روزه دار

از چنین شاخی چنین باری پدید آمد به شهر

پس درخت گل چه آرد جز گل خوشبوی بار

احمد محمود خصلت خواجه ای کامروز کرد ...

سنایی
 
۱۸۳۴

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح خواجه ابو نصر منصور سعید

 

... چونان نمود کل اثیری اثر به کوه

کاجزای او گرفت همه طرف جویبار

از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک ...

... اکنون که پر ز برگ زمرد شد از صبا

شاخی که بد چو هیکل افعی تهی ز بار

زان می کفد ز دیدن او دیده های شاخ ...

... گر دشت خرمست چرا گرید از فراز

این پرده کثیف لطیف اصل تند بار

زینجا نفیر ریزد ز آنجا نوای نای ...

... خلقی پر از نشاط ز دشتی تهی ز برف

طبعی تهی ز غم ز درختان پر ز بار

آن لاله فام باده خوران زیر شاخ گل ...

... خاکی که یافت سایه حزم تو زان سپس

از باد کوه کن نبرد در هوا غبار

آبی که یافت آتش عزمت کند چو وهم ...

... از لطف و بخشش تو چو شمس ای فلک محل

وز جود و بر یافت همه خلق بر و بار

پرمایه ای چو گوهر و پر سایه ای چو ماه ...

... تا پنجگانه ایم دهند از دویست شعر

روزی هزار بار دو چشمم شود چهار

چشمم همی ستاره از آن بارد از مژه

زیرا که چون شبست برو روزگار تار ...

... تا ز آتش و ز آب و ز خاک و هوا بود

مر خلق را ز حکمت باری همی نگار

بادی چو آب و آتش و بادی چو باد و خاک ...

سنایی
 
۱۸۳۵

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - در ترغیب مردان به احتراز از زنان دلفریب

 

... هیچ دانی تا چه باشد یمن زلفش از یسار

بارنامه چشم آهو از دو دیده کرد پست

کارنامه ناف آهو از دو جعدش ماند خوار ...

... مشکشان در نافهاشان چون جگرشان خون شده

از چه ا زتشویر و شرم آن دو زلف مشکبار

روی خوبش چو نگری فتنه جهانی بین ازو ...

... من بدو چون بنگرم یا او به من چون بنگرد

من همی او گردم و او من به روزی چند بار

از لبم باد خزان خیزد که از تاثیر عشق ...

... کاش اندر سنگ باشد پنبه ای در پنبه زار

بید باری ایمنست از زحمت هر کس ولی

سنگ نااهلان خورد شاخی که دارد میوه بار

سنایی
 
۱۸۳۶

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲

 

... بس محال آید ازین قسمت نهادن شکل روح

بس خطا باشد درین تهمت شنودن بوی بار

ناله داوود هم برخاست از صحرای غیب ...

... گرچه کم دارد صفا نزدیک یزدان اهرمن

شب روی خود شور دیگر دارد اندر کار و بار

نیمشب بودست خلوتگاه معراج رسول ...

... در میان چشم زخمی زین دو عالم سوگوار

دیده را هر خشت دامی هست بر باروی شهر

کی کند در گوش کیوان از بزرگی گوشوار ...

... عندلیب خوش سماع او جاودان گویا بود

دست برد از همسران خویش و ز اهل و تبار

ور نه خود دست کفایت ز آستین کبریا ...

... سینه شیرین خبر دارد ز خسرو بس بود

ناله گردون کفایت باشد از تقدیر بار

یارب این در علم تست و کس نداند سر این ...

سنایی
 
۱۸۳۷

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در مدح بهرامشاه

 

... افتاده چو زلف سیهت یک به دگر بر

تو بوسه همی باری از آن لعل شکر بار

در بوسه چدن دیده و جانها به اثر بر ...

... آن سلسله مشک تو بر طرف قمر بر

یارب که همی تا چه بلا بارد هر دم

ای جان پدر زلف تو بر جان پدر بر ...

... اندر صف مجلس به بگیر و به ببر بر

در بارگه حکم تقاضای یقینش

آتش زده در نفس شک و نقش اگر بر ...

... کز سهم دلاشوب تو باشد به خطر بر

هر چند که بودی ز پس پرده ادبار

بدخواه ترا میل به کبر و به بطر بر

اکنون که ترا دید ز سهم و خطر تو

بارست بطر بر عدوی روز بتر بر

این قوت بازوی ظفر از پی آنست ...

سنایی
 
۱۸۳۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - تامل با خویشتن و راز و نیاز با پروردگار

 

... وزر ورزد جان چو او را عقل و دین نبود وزیر

تا تو در زیر غبار آرزو داری قرار

در جهان دل نبینی چشم جان هرگز قریر ...

... چون تنورت گرم شد آن به که دربندی فطیر

گویی ای اسم تو باری گویی ای فعل تو بار

گویی ای مهرت سهناگویی ای لطفت هژیر ...

سنایی
 
۱۸۳۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - در ترغیب طی طریق حقیقت

 

... گه زخم دره دارو گهی ذوالفقار گیر

خواهی که بار عسکر بندی ز کان دهر

خرما خمارت آرد سودای خار گیر ...

... از زخم هفت و هشت نیابی مراد دل

یکبار پنج رود و سه تار و چهار گیر

گر چو خلیل سوخته ای از غم خلیل ...

... با یک سوار غز و کنی نیست جای نام

باری چو کشته گردی ره بر هزار گیر

یا همچو باز ساکن دست ملوک شو ...

... در تاز و تاکباز و هوا را مهار گیر

چندین هزار مرد مبارز درین مصاف

کردند حمله ها و نمودند دار گیر ...

سنایی
 
۱۸۴۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح امام زکی‌الدین بن حمزهٔ بلخی و نکوهش خواجه اسعد هروی

 

... چون به هنگام مهر میخ درم

کیست از جمله صغار و کبار

از همه گوهر بنی آدم ...

... برشدستی به برترین سلم

هر کسی را به موجبی باری

می نشاند به گوشه ای مغتم ...

... نه ازو نز حسین و اسعد و زید

گردن من به زیر بار نعم

کرد بر من به قول مشتی رند ...

... ور جز اینست باد ما ابکم

بارکی چند نیز شیخک را

دیده ام من به کنجها برکم ...

... گر بپرسند این ز من روزی

بخورم صدهزار بار قسم

خواجه اوحد زمان ز کی حمزه ...

سنایی
 
 
۱
۹۰
۹۱
۹۲
۹۳
۹۴
۶۵۵