بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
... ترک مستت دل مسکین مرا قاتل بود
دل به دل دارد اگر راه چرا پس دل من
مایل مهر ودل تو به جفا مایل بود ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
... من به بزم شاه خوردم می خود آگاه است شاه
اسم شب دانم چه غم گر شحنه در راهم بود
من به راه عشق خواهم رفت تا در کوی دوست
گر به هر گامی که بردارم دو صدچاهم بود
نیست غم هست ار شب تاریک وراه سنگلاخ
چون خیال زلف وروی او شب ماهم بود ...
... در فلک گویدملک با زهره گر خوانی دگر
غیر اشعار بلند اقبال اکراهم بود
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
... به دهر خواهد اگر کس شودبلند اقبال
بیایدش که به پستی چوخاک راه شود
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
... وزنگاهی کار ما را ساخت یار
بود شب تاریک ومن گم کرده راه
دستگیرم شد مرا بشناخت یار ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸
... چشم تودر سحر پرنیرنگ تر
پایم اندر راه وصلت لنگ بود
خار هجران توکردش لنگ تر ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵
... سرشک سرخ و رخ زرد می شودغماز
به راه عشق توپویم مرا بودتا جان
چه غم زراهزن ودوری ونشیب وفراز
برفت عمر ونیامد به چنگ طره دوست ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
... از فراق تو در بلا است هنوز
جان به راه تودادم ودل تو
از من خسته نارضا است هنوز ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
چون دلم شد عاشقت دانی که من چون کردمش
کردمش خون و ز راه دیده بیرون کردمش
چون تو را دیدم که داری طره زنجیرسان ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
... چنانکه نیش گر از او بود به است از نوش
دهد به خلوت خود یار اگر تو را راه ی
ببایدت که شوی کور وکر ز دیده وگوش ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
... شرح موی تو آیه واللیل
راه دارد دلار به دل ز چه رو
هیچ با ما دلت نداردمیل ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
... شوم چوخاک پس از مرگ وچون بردبادم
دل ار که راه به دل دار از چه روعمری است
نه یاد کرده ای از من نه رفتی از یادم ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰
... مگر که هستی خود هر چه هست دربازم
ز راه دیده دلم ریخت خون بسی به کنار
دلم هم از غم تو نیست محرم رازم ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
... من به عشق روی تو بی باده مستی می کنم
دل همی خواهد تو راگرد فدای خاک راه
بخت اگر یاری کند من پیشدستی می کنم ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
... چون بلنداقبال بی دل روز وشب
بر سر راه طلب بنشسته ایم
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
... دامان ما چوچهر توگردیده لال گون
از راه دیده خون دل از بس فشرده ایم
مستیم آنچنان که ندانیم پا ز سر ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹
... هر دوحیرانیم وسرگران به کارخویشتن
راه دور و پای لنگ وتوشه ای نه چون رویم
نیست چون پایی به زانو ره رویم وخون دل ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
... دلبر بر دل ماست واز اوسراغ جوییم
غافل که خضر بر خلق از حق دلیل راه است
ما گمرهان دلیل راه از کلاغ جوییم
نرگس بنفشه سنبل نسرین ولاله وگل ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱
... تا کاروان مشک چین ناید دگر در این زمین
در راه باد صبحدم زلف دو تا را شانه کن
در حلقه زلف بتان تا بلکه زنجیرت کنند ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶
... ای صبا حال دلم را بر دلدار بگوی
جز توکس راه ندارد چو بر دلبر من
زآتش عشق تو ز آنروی چنین سوخته ام ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
... گفتمش ره کو که آیم سوی تو
گفت راه است از یسار واز یمین
گفتمش دادم به عشقت جان ودل ...