گنجور

 
بلند اقبال

دل به من گوید ز غم کز شهر در هامون رویم

من بدوگویم بیا تا زاینجهان بیرون رویم

هر دوحیرانیم وسرگران به کارخویشتن

راه دور و پای لنگ وتوشه ای نه چون رویم

نیست چون پائی به زانو ره رویم وخون دل

قوت جان سازیم وزاینجا با دل پرخون رویم

بوی لیلی برمشام ما نیامد ز این دیار

تا به هر جائی که لیلی هست چون مجنون رویم

اهل میخانه همه گویند گلگون چهره اند

ما هم آنجا ز اشک خونین با رخ گلگون رویم

بر دردولت سرای یار اگر ندهند بار

صد دلیل آریم ودر پیشش به صدافسون رویم

چون بلند اقبال داردعزم کوی آن صنم

خیز ای دل تاکه ما هم همرهش اکنون رویم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode