گنجور

 
۱۶۲

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

... هر دم از شوق سفر چون اشتران سرخ موی

می کشد بر روی زردم قطره های خون قطار

پشت خم گردد چو گردن ناقه را در بادیه ...

جامی
 
۱۶۳

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... چو ذره رقص کنان مهر در هوای من است

قطار روز و شب افتاده سایه و نوری

ز اوج کنگره کاخ کبریای من است ...

جامی
 
۱۶۴

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - منظوم شد این وقت توجه به مدینه

 

محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار

می کشد هر دم به رویم قطره های خون قطار

زودتر آهنگ ره کن کآرزوی او مرا ...

جامی
 
۱۶۵

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

... به راه شوق وی از چشم خون فشان هر دم

چو سرخ مو شتران قطره ها قطار کنم

نیارم آنکه نگارم به نامه شرح غمش ...

جامی
 
۱۶۶

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۳ - فی نعت النبی صلی الله علیه و سلم

 

... پذیره شترش رفت جان ز حجره تن

ز حجره چون شترش دیده شد قطار سرشک

چو سرخ مو شتران قطره زد ز حجره من ...

جامی
 
۱۶۷

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۵

 

شاعری پیش صاحب عباد قصیده ای آورد هر بیت از دیوانی و هر معنی زاده طبع سخندانی صاحب گفت از برای ما عجب قطار شتر آورده ای که اگر کسی مهارشان بگشاید هر یک به گله دیگر گراید

همی گفتی به دعوی دی که باشد ...

جامی
 
۱۶۸

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » ستهٔ ضروریه » شمارهٔ ۴ - قوت القلوب

 

... بسی کسی که بدین نوع غرق این دریاست

اگر قطار فلک جمله بگسلند از هم

غریق را ز خس موج رو کجا پرواست ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۱۶۹

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح سعد الدین اسعد گوید

 

... زمین که کوه پر از لعل و زر بهم پیوست

خزینه کش شتران تو در قطار کشد

یگانه آ پی تسبیح و ذکر خیر تو عقل ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۰

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح قاسم پرناک گوید

 

... از زخم تیر بسکه بهم دوخت مرغ را

صد مرغ در قطار بهم چون کلنگ کرد

یک حمله کرد لشکر جمشید را شکست ...

اهلی شیرازی
 
۱۷۱

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

... این میری و وزیری و خرگاه و طمطراق

وین اسب و اشتران و قطار و مهار هیچ

این مال و ملک و آب و زمین و سرای و باغ ...

اسیری لاهیجی
 
۱۷۲

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در منقبت سلطان علی بن موسی الرضا علیه التحیة والثناء

 

... بهر نثار محمل گردون شکوه تست

زمزم که چون ستاره کند قطره ها قطار

پاک از گنه شد آنکه نثار تو کرد جان ...

بابافغانی
 
۱۷۳

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۵ - رفتن شاه‌زاده به میدان

 

... گر رود سوی هفته رفته

بگذرد از قطار آن هفته

شاه چون میل اسب تازی کرد ...

هلالی جغتایی
 
۱۷۴

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

... توسنش را آسمان از نقره مه نعل بست

محملش را چون قطار ناقه هفت اختر کشید

نقش بند رغبتش بهر تماشای ملوک ...

فضولی
 
۱۷۵

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

... که صبح روز جرایم همی شود هشیار

قطار ناقه و بار گهر اگر بخشد

بسایلی که ز احسان ازو عجب مدار

که همتش دم تحریک می تواند داد

بکمترین گدایان قطار همره بار

اگر بود بمثل آن قطار هفت اختر

و گر بود ز صنادق چرخ بار قطار

قطار هفته ایام را همیشه قضا

بدست سلسله آل او سپرده مهار ...

فضولی
 
۱۷۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع

 

... مسندمنصوب من از همگنان مرفوع تر

زر برایت در قطار اهل دعوت داشتند

بختیان من به پیش آهنگی از گردون گذر ...

محتشم کاشانی
 
۱۷۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در مدح شاهزاده پریخان خانم بنت شاه طهماسب صفوی

 

... بهر یک تن چو کند قافله جود روان

نگسلد تا به دم صور قطارش ز قطار

عدل او چون شکند صولت سر پنجه ظلم ...

... وز سخنهای قوی خلعت پر زور مدام

بختیانم به قطارند و روان در اقطار

وز جواهر کشی بار دواوین منست ...

محتشم کاشانی
 
۱۷۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۹ - ایضا من نتایج طبعه فی مدح سلطان الافهم محمد امین سلطان ترکمان

 

... هرگز ز هم نمی گسلد کاروان لعل

زان قطره ها که بر رخ من می شود قطار

دست فلک ز رشته تدبیر تافتن ...

محتشم کاشانی
 
۱۷۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - در شکایت فرماید

 

... گر بمانم بینی از نظمم به آن درگه روان

کاروانهای جواهر را قطار اندر قطار

ور نمانم روزگار شه بماند کانچه من ...

محتشم کاشانی
 
۱۸۰

وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در ستایش عبدالله خان اعتمادالدوله

 

... وه چه گفتم چون شود محمل کش اجلال تو

ناقه دیرینه سال باز مانده از قطار

دست مظلومان چنان کردی قوی کاهو بره ...

وحشی بافقی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۶