گنجور

 
جامی

شاعری پیش صاحب عباد قصیده ای آورد، هر بیت از دیوانی و هر معنی زاده طبع سخندانی. صاحب گفت: از برای ما عجب قطار شتر آورده ای که اگر کسی مهارشان بگشاید هر یک به گله دیگر گراید!

همی گفتی به دعوی دی که باشد

به پیش شعر عذبم انگبین هیچ

ز هر جا جمع کردی چند بیتی

به دیوانت نبینم غیر ازین هیچ

اگر هریک به جای خود رود باز

بجز کاغذ نماند بر زمین هیچ