گنجور

 
اهلی شیرازی

سلطان روم حمله چو بر خیل زنگ کرد

زد افتاب تیغ و زمین لاله رنگ کرد

درع ستاره شیر پلنگینه پوش چرخ

زیر قبا نهفته چو جرم پلنگ کرد

خورشید زین به نقش چو زد حلقه هلال

نیمی نمود و نیم دگر زیر تنگ کرد

دست زمانه از خم گردون کمر بساخت

وز اختر نهفته در او پنج زنگ کرد

صبح از سفیده دم علم فتح بر فراخت

تا آفتاب کشور ما میل جنگ کرد

جمشید عهد قاسم پرناک کز شرف

از تخت و تاج قیصر و فغفور ننگ کرد

آن اژدها که در بزم اهل رزم

جام شراب کاسه چشم نهنگ کرد

رزم آوری که مطرب بزمش ز بهر ساخت

از اژدها کشید رگ و تار چنگ کرد

آن رستمی که زلزله چون در زمین فکند

لرزنده چون جرس دل رویینه چنگ کرد

بر کوه آهنین چو کمان از غضب کشید

چون جبه رخنه رخنه ز زخم خدنگ کرد

چو گانیش چو گوی زمین زیر پا کشید

میدان اسمان بمه و مهر تنگ کرد

از زخم تیر بسکه بهم دوخت مرغ را

صد مرغ در قطار بهم چون کلنگ کرد

یک حمله کرد لشکر جمشید را شکست

بالله گر این محاربه پور پشنگ کرد

این خود حدیث شیر دلیهای او بود

کی میتوان حکایت آن فر و هنگ کرد

جنگی چنین که رستم ازو خار میخورد

با قد همچو شاخ گلی شوخ و شنگ کرد

ای کاسمان بصیقل توفیق از ازل

آیینه مراد تو بی گرد و زنگ کرد

هموار اگر کنند زمین قاف تا بقاف

شاید که لشگر تو تواند کرنگ کرد

خصم ترا که دست بگردن زمانه بست

از دست خود بگردن او پالهنگ کرد

از دولت جوان خرد پیر طبع تو

کرد آنکه زیرکان جهان جمله دنگ کرد

عقلم نبرد پی به ثنای تو گرچه تاخت

چندانکه پای مرکب اندیشه لنگ کرد

خواهم که داد مدح دهم لیک چون کنم

چون راه مدح قافیه شهر تنگ کرد

اهلی ز دست قافیه تنگ شد هلاک

تا شکر مدیح ترا تنگ تنگ کرد

تا شهسوار چرخ قطاس از شعاع مهر

خواهد بگردن فرس سبز رنگ کرد

در روزگار باد زمان درنگ تو

چندانکه روزگار تواند درنگ کرد