گنجور

 
جامی

نگار من شتر انگیخت رو به حجره من

پذیره شترش رفت جان ز حجره تن

ز حجره چون شترش دیده شد قطار سرشک

چو سرخ مو شتران قطره زد ز حجره من

زند ز حجره مرا سیل خون دل شترک

ز حجره کی شترش را رسم به پیرامن

چگونه پی برم از حجره راست تا شترش

که تا ویم بود از حجره صد شتر گردن

زدن به حجره درون زان شتر سوار نفس

به بام حجره بود از شتر نشان جستن

گر او شتر به در حجره ام بخواباند

شتر صفت شوم او را ز حجره زانو زن

به سوی حجره من تافت چون زمام شتر

به حجره ام شتر صبر کرده پاره رسن

ربود حلم شتر حجره کرد گربه غم

ز حجره ام ز شتر گربه های دور زمن

ز حجره تا به شتر شد سوار گشت غمش

مقیم حجره جان از شترسرای بدن

شکاف حجره دل در شتر سراش زنم

شترسراش سزد حجره مرا گلشن

اگر دهد به من حجرگی مهار شتر

به پیش اشترش از حجره برزنم دامن

چو کف زنان شترش سرزند به حجره مرا

شود به حجره تنم زان شتر سفید کفن

به حجره از شترش صبح دولتم تابد

چو از کف شترش حجره ام شود روشن

به حجره ام شترش را اگر بود سر وصل

کنم ز خار شتر حجره را پر از سوزن

ز دیده زد شتر غم به حجره دل چوک

شتر که دید که در حجره آید از روزن

شتر بزرگ و مرا حجره نیک تنگ ببین

که چون به حجره تنگ آن شتر گرفت وطن

به زیر ران شترم عنکبوت حجره بس است

به حجره آن شترم گو چو عنکبوت متن

به حجره زان شترم دل گرفت به که شوم

ز حجره بر شتر از بهر کعبه بارفکن

ز حجره بار به پشت شتر نهم که بود

شتر نشیمن شادی و حجره بیت حزن

بنای حجره کنم بر شتر که می نبرم

ز حجره جز به شتر ره به هیچ ربع و دمن

کجاوه حجره دل کش بود به پشت شتر

خوش آن که بر شتر آن حجره را کند مسکن

شتر چو قصر و کجاوه چو حجره است ز قصر

به حجرگی چو شتر حجره گشته آبستن

چو بار حمل بود حجره را به پشت شتر

به جای حجره چرا می کند شتر شیون

دمد ز حجره به پشت شتر گل طربم

چو حجره کش شتر من شود مغیلان کن

به قصد حجره حرامی شتر جهانده چو تیر

شتر نموده به ره بهر پاس حجره مجن

برای حجره درای شتر کشیده فغان

شتر به حجره چو رانده عرابی از مکمن

ز بار حجره شتر کرده پشت و پهلو ریش

به بام حجره به بوی شتر نشسته زغن

ز استخوان شتر حجره کرده مور به راه

شتر به گام بر آن مور گشته حجره شکن

شتر به حجره کعبه رسید گو روکن

به حجره گاه شتر مرکب مدینه عطن

شتر به حجره او ران که بسته اند دهان

به پیش حجره اش از مستی اشتران فتن

شتر به حجره او ران که از زمام سخط

شتردلان گنه راست حجره اش مأمن

شتر به حجره گه او کشان چنانکه کلیم

شتر کشید ز حجره به وادی ایمن

ز حجره کن شتران بلا پناه آرش

به حجره کانجا اشتر رود به پرویزن

به طیب خلق به هر حجره ای که راند شتر

توان به اشتر ازان حجره برد مشک ختن

شتر شتر برکاتش به حجره حجره رسید

شتر به حجره او زان نراند ویس قرن

ز حجره گشت عفش عفو صد شتر عصیان

به حجره در چو شتر شد پی حسین و حسن

اگر به حجره وگر بر شتر بود سزدش

پلاس حجره و حلس شتر ز برد یمن

به برزن از شتر او چو حجره یابد پی

برد پی شترش حجره رشک بر برزن

سخن چه حد تو جامی ز حجره و شترش

ز حجره و شترش بازکش زمام سخن

مکن درون شتر نعت او به حجره نطق

که حجره تنگ نماید شتر عظیم بدن

ز حجره و شترش دم مزن تو گلخنیی

رواستخوان شترکش به حجره گلخن

به سوی حجره خود روبهی کشید شتر

کا تا به حجره درآرد شتر به حیله و فن

شتر ز حجره او با هزار حلم و سکون

رمید چون شتران یقین ز حجره ظن

نه خرد شد شتر از مکر او نه حجره بزرگ

شتر گرفت شتربان و حجره را دشمن

حدیث این شتر و حجره را چو کردی گوش

ز قصه شتر و حجره اش ببند دهن

بزرگوار خدایا به حجره و شترش

که حجره سدره وش است و شتر براق سنن

که ریز صد شتر را حتم به حجره روح

ز حجره دار و شتربان او به سر و علن