گنجور

 
جامی

ای صدرنشین تخت کونین

تخم و ثمر درخت کونین

ای اول فکر و آخر کار

ای قبله هفت و زبده چار

چون روی بدین دیار کردی

وین هفت شتر قطار کردی

شد عرش بدان بزرگواری

فرش تو درین شتر سواری

از پای شتر نشانه در راه

مهر است یکی و دیگری ماه

عیسی که به خر نشسته خوش بود

پیش شترت مهار کش بود

سر رشته جاه و اعتبارش

افتاده به دست ازان مهارش

ای ناقه تو به سرخ مویی

داده به دو کون سرخ رویی

رنگش که عجب شفق نسق بود

خورشید رخ تو را شفق بود

همرنگیش ار نخواست گردون

هر شام چرا شود شفق گون

اختر چشم و هلال گردن

زو بختی چرخ چشم روشن

گامی که زده به ره شتابان

زان گشته چهار بدر تابان

کوهانش بلند قدر چون طور

وز حق تو بر او تجلی نور

ای گوهر سلک محرمیت

پشت تو قوی به خاتمیت

ملکت خاتم نهاده در مشت

کردی تو ز کبریا بر آن پشت

خاص تو خلافت الهی

شاهان به خلافتت مباهی

در جیب تو خاتم خلافت

تابان ز قفایت از لطافت

با بخت تو تخت سخت پیمان

خاتم داری تو را سلیمان

مهر تو به جانش مهر کن بود

در دیوان تو مهر زن بود

او دست زده به عرش بلقیس

پای تو و اوج عرش تقدیس

او در صف وحش و موقف طیر

محتاج به هدهد سبا سیر

جبریل ز سروری به سر تاج

پیش تو به هدهدیست محتاج

ای مقصد کارگاه تقدیر

مقصود چهل صباح تخمیر

در خاک ارادت اولین کشت

در کاخ نبوت آخرین خشت

این کاخ ز هیچ آفریده

یک خشت به قالبت ندیده

با تو ز دگر کسان چه حاصل

تو خشت زری و دیگران گل

برتر ز سپهر تکیه گاهت

خشت مه و مهر فرش راهت

زان در که برآید از تو کاری

بر ما بگشای خشتواری

ای از تو به وعده شفاعت

خرم دل مفلسان طاعت

ما دولت طاعت از تو داریم

امید شفاعت از تو داریم

پاکیزه دل از غلو و تقصیر

از خوان توییم چاشنی گیر

دل کنج نوال توست ما را

سر در ره آل توست ما را

شادیم به آل نامدارت

یاریم به هر چهار یارت

آن چارستون خانه دین

وان چار چراغ بزم تمکین

هر یک به خلافتت سزاوار

هر چار یکی هر یکی چار

ایشان به یگانگی به هم راست

بیگانگی از فضولی ماست

شاهان به صفا موافق آهنگ

وز سگخویی سپاه در چنگ

جان بر شرف لقایشان باد

دل در کنف وفایشان باد