گنجور

 
بابافغانی

ای کعبه را ز وقفه ی عید تو افتخار

قربانی تو هستی ابنای روزگار

در عیدگه ز شوق رخت چشم اهل دید

بازست همچو دیده ی قربانی فگار

تا گرد مقدم تو دهد مروه را صفا

از کعبه مانده حلقه بدر چشم انتظار

بهر نثار محمل گردون شکوه تست

زمزم که چون ستاره کند قطره ها قطار

پاک از گنه شد آنکه نثار تو کرد جان

ای جان پاک در حرم حرمتت نثار

هر دم به روزگار تو عیدیست خلق را

فرخنده روز وصل تو ای عید روزگار

گل گل شکفته آنکه هواخواه کعبه بود

دارد برای طوف حریم تو خار خار

دارد طواف روضه ی مشهد ثواب حج

نزدیک گشته از تو ره خلق این دیار

ان کعبه راست خار مغیلان بجای گل

وین روضه راست لاله و ریحان بجای خار

آوازه ی جمال تو هر کس که بشنود

تا ننگرد بدیده نگیرد دلش قرار

طاوس روضه در حرمت جان فدا کند

در جلوه گر بخاک درت افگند گذار

سلطان بارگاه امامت ابوالحسن

ای مهر و مه ز گرد رهت یکدو ذره وار

چشم و چراغ دوره اثنا عشر تویی

ای قبله ی قبایل و ای کعبه ی تبار

وقت دعا سفینه ی نوح آورد روان

انفاس روح بخش تو از ورطه بر کنار

گیرد فضای ملک دو عالم پیک نفس

چون بر براق برق شود همت سوار

از خاک آستان تو دارند آبرو

پیران مو سفید و جوانان گلعذار

بر چار جوی هشت چمن سایه ی افگند

قدت که طوبییست ز فردوس هشت و چار

ای راز مخفی دو جهان از فروغ دل

بر آفتاب رای تو چون روز آشکار

اهل نظر ز عین صفا توتیا کنند

در کعبه گر ز دامن پاکت رسد غبار

بر آسمان قدر کند کار آفتاب

فانوس بارگاه تو در پرده ی وقار

مرغ حریم سدره چو پروانه صبح و شام

پرواز کرد گرد سر شمع این مزار

هر ذره بی که خاست بمهر تو از زمین

پهلو بر آفتاب زد از عین افتخار

گاهی که التفات بکار جهان کنی

دیگر سپهر را نرسد دخل هیچ کار

روز ازل که فاعل مختار تا ابد

بر دست اعتبار تو می داد اختیار

ذات بزرگوار تو از همت بلند

فرمود بر مطالعه ی علم اختصار

کار جهان چو نامزد دولت تو شد

گردون بوفق امر کمر بست بنده وار

هم قدر علم دارد و هم دولت عمل

شخصت که در دو کون خدا ساخت بختیار

از لاف خصم روشنی مهر کم نشد

بیشست از ملایمت مهره، زهر مار

آن خس که ساخت دانه ی انگور دام ره

شد بر مثال برگ خزان خوار و شرمسار

باشد نشان بغض وی از زردی رخش

آری دلیل روشن نارست برگ نار

حالا ز جام جهل بود مست خارجی

فریاد ازان نفس که رسد نوبت خمار

دارد فغانی از طلب گرد مقدمت

بر رهگذار باد صبا چشم انتظار

چندانکه میدمد گل و نوروز می شود

چندانکه عید می رسد و می رسد بهار

چون صبح نوبهار به صد رو شکفته باد

گلزار آلت از اثر لطف کردگار

در باغ دهر ظل رفیع تو مستدام

کاین نخل نو ز گلشن آلست یادگار